#من_تو_عشق_پارت_106


ــ پشیمون شدم....حتی توی مجلس های زنونه هم نپوش...

دستش از روی گونه ام سر خورد و رفت بین موهام...از این همه نزدیکی و تماس دستش حالم دگرگون شده بود...نمیتونستم عقب بکشم...شاید هم نمیخواستم....پیشونیش رو به پیشونیم چسبوند و به موهام چنگ زد...صداش اروم و گرفته بلند شد:

ــ داری چکار میکنی سایه...

حالم داشت بدتر میشد...معلوم بود اونم تو حال خوبی نیست...فقط تونستم اروم اسمش رو بگم:

ــ فرهاد...

ــ هیسسسسسس...هیچی نگو...

نمیدونستم چجوری از این وضعیت خلاص بشم....من فقط میخواستم جوری توی ذهن فرهاد نفوذ کنم که بعد از رفتنم فراموشم نکنه اما اگه اتفاقی بینمون میفتاد....این درست نبود....توی فکر راه فرار بودم که با بوسه اش غافلگیرم کرد....هیچ راه خلاصی نداشتم...فشاری به قفسه سینه اش دادم تا ازم جدا شه اما برعکس منو بیشتر به خودش فشار داد....تموم بدنم بی حس شده بود جوری که اگه منو محکم نگرفته بود بدون شک میفتادم روی زمین.... نمیدونم چقدر گذشت که ازم جدا شد... کمبود نفسم رو با یه نفس عمیق جبران کردم ... اونم نفس هاش بلند شده بود و بهم نگاه میکرد... دستام و بالا اوردم...گذاشتم روی سینه اش و یکم فشار دادم...

ــ فرهاد...این درست نیست...

ــ چی...چی درست نیست؟

ــ همین کارمون...من....

موهام و نوازش کرد و سرش رو نزدیکتر آورد...

ــ دیگه طاقت ندارم....


romangram.com | @romangram_com