#من_تو_عشق_پارت_102


ــ خیلی اعصابم خورده سایه...حیف که خواهر شهریاره وگرنه حالشو میگرفتم...

بی توجه به حال داغونم خندیدم و گفتم:

ــ نه تروخودا...بیخیال شو...خواهر شوهرتو از الان با خودت بد نکن

آروم زد رو بازوم

ــ کوفت....شانس ما رو ببین.... کی شده خواهر شوهر ما...ای وای...منو باش اومدم تورو صدا کنم خودمم موندم...بیا میخوان کیک رو ببرن...

ــ کاش میتونستم دیگه از اتاق بیرون نیام...

ــ غلط کردی...اونکه باید بره خودشو قایم کنه یکی دیگه است نه تو...پاشو بیا...

لبخند مصنوعی ای رو صورتم نشوندم و رفتم بیرون....همه منتظر بودن برای بریدن کیک....کنار فرهاد ایستادم...اینبارم نگاه شقایق خیره به من بود...نمیدونم چرا احساس میکردم این بار پوزخندی رو لبشه....بعد از کیک نوبت هدیه ها رسید...لحظه آخر که داشتم از اتاق بیرون میومدم برش داشتم تا با خودم بیارمش اما پشیمون شدم و گذاشتمش سر جاش....هر کسی هدیه اش رو داد....هدیه شقایق ادکلن بود....بعد از دادن هدیه اش رو به روی من ایستاد:

ــ سایه جون تو برای فرهاد چی گرفتی؟

نگاهی به ترانه انداختم....دندوناش رو روی هم فشار میداد...لبخندی زدم و سعی کردم مثل خودش خونسرد و با اعتماد به نفس باشم:

ــ متاسفانه هدیه ای که من گرفته بودم تا امروز آماده نشد...واسه همین یکم دیرتر هدیه ام رو میدم...

لبخندش محو شد و سرش رو تکون داد....به فرهاد نگاه نمیکردم....نمیخواستم حتی متوجه دلگیریم بشه...تصمیم داشتم هدیه ام رو بعد از مهمونی بهش بدم....تا آخر مهمونی سعی کردم دیگه با فرهاد رو به رو نشم....انگار که اونم تمایلی نداشت....


romangram.com | @romangram_com