#من_،_قربانی_یک_انتقام_پارت_99

ماشین مي دويیدم ... من براي اين که از دست شیدا فرار کنم و اون براي اينکه من رو بگیره ...

شیدا : وايسا ببینم رواني

اين حرفش مصادف شد با صداي اژير اومدن و باز شدن در ماشین توسط ماهان

ماهان همونطور که به سمت ماشینش مي رفت گفت :تو رو خدا ببین اندازه ننجون من سن دارن

کله ي سحر به جاي اينکه بشینن صبحونه حاضر کنن دارن ... يا اماااااااام زمان ....

با دادي که زد هم من و هم شیدا سرجامون میخکوب شديم

ماهان : چي به سر ماشین من اومـــــــــــــده ؟

بهزاد که با صداي داد ماهان بیرون اومده بود به سمتش رفت و گفت : اروم باش ماهان ...

ماهان يه نگاه گیج به من و شیدا و بهزاد انداخت و اشاره اي به شیشه ماشینش کرد و گفت : ايم

چرا اينطوري شده ؟

بهزاد : ديشب میخواست دزد بزنه ...

ماهان : همین ؟

بهزاد : ماهان اين رفتار از تو بعیده ... مگه بچه ايه ؟ خب يه شیشه ديگه میندازي براش ديگه !

ماهان صداش رو ارومتر کرد و گفت : اره گفتنش براي تو اسونه ....

- ماهان پیش میاد ديگه ... ناراحت نباش ... میتوني يه دونه بهترش رو بندازي !

حس کردم شدم شبیه مادري که داره بچه سه چهار سالش رو گول میزنه ...

ماهان : کیا بودن ؟

بهزاد نفس عمیقي کشید و گفت : معلوم نشد ... هیچ ردي ازشون باقي نموند ... حتي اثر انگشت

...

ماهان : پس چرا من نفهمیدم ؟

بهزاد : چون دزدگیر رو قطع کرده بودن ... منم چون بیدار بودم و صداي شکستني رو شنیدم

فهمیدم ولي چون برق مرکزي رو قطع کرده بودم نتونستم ردي ازشون پیدا کنم ...

شیدا براي اين که جو رو عوض کنه گفت : حالا تو چرا مثل جغد بیدار بودي اون موقع شب ؟

بهزاد يه نگاهي به من انداخت و گفت : بلندشده بودم برم اب بخورم ...

چرا نمي خواست کسي از بحث ديشبون بفهمه ؟ واقعاکه عجیب بود ... پوزخندي زدم و روم رو

اش برگردوندم ... همین حین موبايل ماهان زنگ خورد ...

ماهان : بله ؟

... -

ماهان : ااا ! شمايید ؟! سلام حالتون چطوره ؟

... -

romangram.com | @romangram_com