#من_،_قربانی_یک_انتقام_پارت_98


***

- واااااااااااي

با ديدن قیافش نتونستم خودم رو کنترل کنم و بلند زدم زير خنده ...

شیدا : مي کشمت رواني ...

و به طرفم خیز برداشت ... همونطور که مي خنديدم از بلندشدنش جیغي کشیدم و فرار رو بر قرار

ترجیح دادم ...

شیدا يکبند بهم فحش مداد و غر غر مي کرد ...

به سمت ماهان که ايستاده بود و متفکرانه به میز صبحانه خیره شده بود رفتم و پشتش گارد

گرفتم ...

- شیدا دستت به من بخوره نخورده ها !

شیدا : خیلي رو داري به خدا ... اخه رواني ... مشکلمند ... زنجیري ...

و دوباره به سمت من خیز برداشت و منم ماهان رو که از رفتار ما تو شوک بود تکون دادم به سمت

جلو ...

ماهان که تازه به خودش اومده بود شیدا رو از جلو گرفت و گفت : باز چي شده ؟

شیدا : از اين روانیه زنجیري بپرس ...

خونسردانه شونه اي بالا انداختم و گفتم : من چه میدونم ؟ من فقط از خواب بیدارت کردم

شیدا دوباره سمتم خیز برداشت که ماهان سدش شد : چـــــــــــي ؟ فقط بیدارم کردي ؟

- خب چیکار کنم تو خوابت سنگینه !

نمیدونم چرا از سربه سر گذاشتن شیدا لذت مي بردم ... خودم هم میدونستم دلیلم مسخره تر از

چیزيه که بشه به اندازه سر سوزن هم قبولش کرد

ماهان : فقط واسه همین کله ي سحر خونه رو گذاشتین روسرتون ؟

شیدا بار ديگه چشماش رو که حالت عاديش هم درشت بودن درشت تر کرد و گفت : چــــي ؟

کله ي سحر ؟ مگه ساعت چنده ؟

ماهان : يه نگاه به ساعت جلو چشت بنداز ... مي بیني که ساعت 7صبحه !

شیدا بازم جیغ بنفشي کشید و گفت : چـــــــــــــي؟ ... میکشمت ترلان

و دوباره سمتم خیز برداشت که منم از ترس جیغي زدم و به حیاط رفتم ... حالا من بدو شیدا بدو

... همینطوري هم که بند بهم فحش میداد دنبالم میومد ...

با ديدن ماشین ماهان باز به ياد ديشب افتادم اما با به ياد اوردن اين که هر ان ممکنه توسط شیدا

کشته بشم بي توجه به ماشین سعي کردم خودم رو ازدست شیدا نجات بدم ... جفتمون دور تا دور


romangram.com | @romangram_com