#من_،_قربانی_یک_انتقام_پارت_97
- چي ؟ برم تو ؟ نه ... نه ... میمونم با هم بريم ...
ترجیح میدادم به روي خودم نیارم که هنوزم از اين که تنها برم تو خونه مي ترسیدم ... خوب
تقصیر من نبود ... ناسلامتي دزد اومده بودا اونم از اون ماهراش تازه نا پديد هم شده بودن ... چه
بسا که الان توي خونه باشن !
بهزاد بدون اينکه به من نگاه کن گفت : نمي خواد بیرون هوا سرده لباست مناسب نیست برو بگیر
بخواب
- نه نه ! من ترجیحا میدم بمونم و ببینم چي میشه ...
اره جان عمه جان نديده ام !
بهزاد يه وري بهم نگاهي انداخت و گفت : نگو که میترسي بري خونه ؟
عمرا يه اتو ديگه دستش بدم ...
- من ؟ نه بابا فقط مي خوام بدونم اخرش چي میشه
بهزاد : خوب اگه راست میگي برو تو ديگه ! بعدا هم میتوني بفهمي چي شده
با اين که مي ترسیدم ولي براي اينکه جلوي اين بهزادم شده کم نیارم شونه اي از روي بي خیالي
بالا انداختم و گفتم
- بسیار خب ... هر جور مايلي
برگشتم که برم اما با حرفش سر جام ايستادم ...
بهزاد : در مورد قضیه امشب من هنوز هم قانع نشدم اما ترجیح میدم تو يه وقت بهتر در موردش
صحبت کنیم ...
لعنتي ... انگاز تو تمام زندگیم زاده شدم واسه اين که هیچکي منو باور نکنه ... سیمین ... نازنین ..
رامین ... گاهي راشین ... و الان هم بهزاد ...
خدايا اين چه امتحانیه که مي خواي من پس بدم ... به خدا به اينجام رسیده ... فقط براي چند
ثانیه هم که شده رنگ خوشبختي رو بهم نشون بده ...
علاقه اي نداشتم به اين که بازم بحث مسخره پیش کشیده بشه و بازم من بي تقصیر محکوم
بشم ...
دوباره رو کردم بهش و در جوابش گفتم : اين که تو در مورد من چه فکري مي کني به من هیچ
ربطي نداره و مشکل خودته ... در مورد امشب هم که گفتم پیراهنم با وسايلت اومده بود تو اتاقت و
منم اومدم که برش دارم حالا مي خواي باور کن دوست داري هم نکن ... خوب نیست ادم يه
طرفه به قاضي بنشینه جنااااااااااب سرگرد
جناب سرگرد با يه لحن مسخره اي گفتم که بدونه اين سمت مناسبش نیست ...
بدون اين که منتظر پاسخي از جانب بهزاد باشم راه خونه رو پیش گرفتم
romangram.com | @romangram_com