#من_،_قربانی_یک_انتقام_پارت_96
زير لبي اکتفا کردم ...
میلاد : شما اين اطراف چیز مشکوکي نديديد اقاي دکتر ؟
بهزاد اشاره اي به شیشه ي شکسته ماشین ماهان کرد و گفت : مثل اينکه شکوندنش !
میلاد : ااا چطور ممکنه ! پس دزدگیرش چرا فعال نشده بوده ؟
بهزاد يه نگاه ديگه به ماشین انداخت و گفت : ماهر تر از اين حرفا بودن سیستم دزدگیر رو از کار
انداختن
میلاد : حدس میزدم ... پس حق با تو بود محمد
من و بهزاد کنگ نگاشون کرديم که میلاد همونطور که به پسر جوني که کنارش ايستاده بود اشاره
مي کرد ادامه داد : من و دوستم محمد اومديم يه نگاه به سیستم کنترل برق اصلي بندازيم تا
ببینیم چرا يهو برقا قطع شده اخه سابقه نداشته که ديديم کلید کنترل اصلي قطع شده بوده محمد
حدس میزد که شايد اين کار عمدي بوده و يکي از قصد قطعشون کرده !
بهزاد : پس يه دزديه برنامه ريزي شده بوده !
خوب خدا رو شکر يه دزدي رو از نزديک نديده بودم که ارزو به دل نموندم قشنگ از نزديک رويت
کردم ! خدا به دادمون برسه فردا با حرفاي ماهان !
محمد : الان مي گید چیکار کنیم اقاي دکتر ؟
بهزاد : به پلیس خبر داديد ؟
میلاد : نه هنوز اخه شک داشتیم که عمدي بوده يا نه تا اين که اومديم ديديم شیشه ي ماشین
اقاي مهندس رو هم شکوندن ...
بهزاد : بسیار خوب من با پلیس هماهنگي مي کنم ...
بعد موبايلش رو در اورد و سريع هماهنگي کرد ...
بعد از هماهنگي رو کرد به میلاد و گفت : به نظرم بهتره شما بريد سمت وروديه شهرک تا زماني
که نیروها اومدن راهنمايیشون کنید من بیرون منتظر مي مونم تا بیايد
میلاد : پس فعلا با اجازه اقاي دکتر
بهزاد : به سلامت میلاد جان
بعد از اينکه میلاد و محمد و اون مرد که از ظاهرش پیدا بود نگهبانه سوار ماشین شدن و رفتن
بهزاد خیلي اهسته سمت نیمکتي که در دو متري ما بود قدم برداشت و روي نیمکت نشست اما من
همونطور بي هدف اون وسط ايستاده بودم و به اون نگاه مي کردم ... نمي دونم چند دقیقه همونجا
بي هدف وايستاده بودم و تو افکارم غرق بودم که صداش من رو از هپروت بیرون کشید : تا کي
مي خواي اونجا وايستي و بر و بر به من زل بزني ؟ بلند شو برو تو خونه ... برقا هم که اومد ...
romangram.com | @romangram_com