#من_،_قربانی_یک_انتقام_پارت_100


ماهان : جدي ؟ باشه گوشیو بدين بهش

نمیدونم کسي که پشت خط کي بود اما اينو میدونستم که ماهان از صحبت کردن باهاش خوشحاله

... اينو مي شد ه وضوح از لبخند روي لبش حس کرد ...

ماهان : سلام قربونت برم

يه ابروم رو از لفظ قربونت برم ماهان فرستادم بالا ! پس قضیه بو دار بود ...

ماهان : من دلم برات تنگ شده عزيزم

عزيزم ؟ مسلما مخاطبش يه مرد نمیتونسته باشه ...

ماهان : الان تهران نیستم ... ولي چشم رو چشم ... به محض اين که تهران اومدم میام به ديدنت

!

سرم رو چرخوندم که نگاهم به شیدا افتاد که مشخص بود اونم مثل من داره از کنجکاوي خفه

میشه منتها با دُز بالاتر !

ماهان : چشم ! اين سري تو رو هم با خودم میارم ! خوبه ؟

...-

ماهان : اي بابا قهر نکن ديگه ! حالا براي اينکه از دل عزيزم در بیارم بین راه براش يه لواشک

ترش میخرم که ديگه از دست ماهانش ناراحت نباشه !

با اين حرفش به وضوح باز شدن دهن شیدا رو ديدم ... فکر نمي کردم اين که ماهان يکیو رو

دوس داره اينقدر تعجب اور باشه مخصوصا واسه شیدا که سايه ي ماهان رو با تیر میزنه !

ماهان : چشم ! چشم ! رو چشم ! قبل از خدافظي به ماهان يه بوس نمیدي دل تنگیش برطرف شه

؟

با ديدن اخمي که رو ابروهاي شیدا نشست لبخندي به لب اوردم ... نکنه ؟ .... فکر کردن بهش هم

خنده داره !

ماهان : اخ من قربون چشمات برم ... خدافظ عزيزم ... باشه يادم نمیره ! ... خداحافظت گلم !

و بعد تلفن رو قطع کرد ... يادم باشه بعدا يه صحبتي در اين خصوص با شیدا داشته باشم ...

بالاخره شیدا نتونست جلو خودشو بگیره و درجا گفت : کي بود ؟

ماهان با خونسردي تمام گفت : يکي از دوستانم

بهزاد يه ابروش رو بالا داد و در حالي که يه لبخند مرموز رو لبش بود گفت : کدوم دوستت که من

نمیشناسم ...

ماهان هم متقابلا لبخندي تحويل بهزاد داد و در جوابش گفت : تو خیلي از دوستانم رو نمیشناسي !

يادت که نرفته ! الان چند ساله که ايران نبودي ...


romangram.com | @romangram_com