#من_،_قربانی_یک_انتقام_پارت_93

همه جا توي سکوت محض فرو رفته بود و فقط صداي نفس هاي اشفته ي من و همینطور نفس

هاي اروم بهزاد بود که به گوش مي رسید .

واقعا نمي تونستم چیکار بايد بکنم!!! نه راه پیش داشتم و نه راه پس ... ناخوداگاه براي اينکه

وجود بهزاد رو حس کنم دست راستم رو بالا اوردم و به سمت جلو بردمش که به يه چیزي سخت

بر خورد کرد و صداي بهزاد در اومد : ااا چیکار مي کني ؟

با حرفي که زد بیشتر حول شدم و دستم رو که روي بینیش بود پايین تر اوردم تا جايي که لب

هاش رو حس کردم و سريع دستم رو عقب کشیدم و گفتم : اينجا خیلي تاريکه !

بهزاد : خسته نباشي ! اينو که منم میدونم ! تنها راهش اينه که تشريف ببري به اتاقت و بذاري منم

بخوابم گرفتي نصف شب ما رو به خاطر يه پیرهن مسخره که خدا میدونه وجود خارجي داره يا نه

بي خوابمون کردي !

اين حرفش خیلي بهم برخورد ! يعني واقعا هنوز حرف منو باور نکرده بود . پس تا الان چي جوري

وجود من رو چند ماه تو زندگیش تحمل کرده !

سعي کردم فعلا يه لحن مظلومي به خودم بگیرم تا از اين تاريکي مطلق خلاص بشم !

- ولي من از تاريکي مي ترسم

بهزاد : اين ديگه به من ربطي نداره وقتي نصفه شب وارد اتاقم میشي بايد به عواقبش هم فکر

کني ...

لحنش طوري بود که توي اين تاريکیه محض هم مي تونستم پوزخندي رو که روي لباش حس

کنم ... واقعا چرا اينقدر از من بدش میاد ؟ فقط چون مادر من ماهرخ رو دزديده ؟ يا اينکه من دختر

يه بدکاره و قاچاقچي الان عضو خانواده ي اصلیشون شدم ؟ سرم رو تکون دادم بلکه از اين افکار

ازاردهنده خلاص بشم ...

چاره اي نداشتم .. نمیتونستم همینجا بشینم و نگاش کنم از طرفي هم نمي تونستم بیشتر از اين

التماسش کنم هر کي بود تا الان در ک کرده بود که بايد با من تا اتاقم بیاد ولي اين مغرور تر از

اين حرفا بود که براي کمک کردن به من به خودش زحمت بده ...

ناچارا بلند شدم و با سلام و صلوات راه خروجي رو به پیش گرفتم که ناگهان صداي شکسته شدن

شیشه اومد که باعث شد ترسي که درونم لبريز شده بود يه ور بشه و صداي جیغم در بیاد

صداي تکون خوردن تخت اومد و بعدش وجود کسي رو نزديکم حس کردم که با حرف زدنش

فهمیدم بهزاده !

بهزاد : خیله خوب اروم باش .. يعني چي میتونه باشه اين وقت شب ...

ديگه تحملم تموم شده و بود اشکم قطره قطره اروم اروم سرازير میشد رو گونم ...

اب دهنم رو قورت دادم و گفتم : بهزاد تو رو خدا ... صداي شیشه اومد ...

romangram.com | @romangram_com