#من_،_قربانی_یک_انتقام_پارت_89
ظاهرا وروديه نمک ابرود بود توقف کرديم و يه پسر جووني اومد پیش پنجره ماهان که راننده بود
...
پسره : ورودي لطفا
ماهان : صفوي هستم
پسره : خوب باش ... وروديتون لطفا معطل نکنید پشتتون ماشین ايستاده
ماهان : بله میدونم بنده از ساکنین شهرک هستم
پسره : کارتتون لطفا ؟
ماهان : متاسفم کارت به همراه ندارم
پسر : اقا کمتر چاخان کنید وروديتون رو بديد وگرنه تشريف بريد از اينجا ملت معطلن
بهزاد : اقاي محترم مگه نشیديد عرض کرديم از ساکنین هستیم
پسره با يه لحن خیلي مسخره اي گفت : ااا ؟ جدي ؟ پس منم شهردار اينجا هستم !
و بعد دوباره يه لحن جدي به خودش گرفت و ادامه داد : اينجا روزي هزار نفر رفت و امد مي کنن
و امنیت اينجا دست ماست توقع نداريد هر کسي بیاد اينجا بگه من از ساکنینم اجازه ي ورود بدم
ماهان : اي بابا عجب گیري کرديما اصلا من با عمو علي کار دارم صداشون کنید بیان
پسر يه نگاه عاقل اندر سفیهي به ماهان و بهزاد انداخت و يه نگاهي هم به پشت ماشین که من و
شیدا نشسته بوديم انداخت و بلند داد زد : بابــــــــــــــا بابا ؟ کجايي ؟ بیا دو دقیقه
در نگهباني باز شد و يه پیرمرد با يه چهره دوست داشنتي در چارچوب در ظاهر شد و با ديدن
ماشین ما سريع خودش رو به ما رسوند
عمو علي : به به سلام علیکم ماهان جان ... از اين طرفا ؟ راه گم کردي !
ماهان : سلام از بنده است عموجان ... اين چه حرفیه ما که همیشه مزاحمیم و اسباب زحمت شما
عمو علي : ديگه نشنوم از اين حرفا پسرم ... اقا زاده رو معرفي نمي کني ؟
بهزاد : سلام عمو جان بهزاد هستم پسر خاله ي ماهان
عموعلي : ااااا تو پسر اقاي دکتري ... ماشالله ماشالله پسرم ... خوب ماهان جان خوش اومدي
عزيزم مامان و بابا کجان ؟
ماهان : راستش عموجان مامان و بابا و با خاله و عمو فرهاد رفتن رامسر ماهم مزاحم شما شديم تا
اگه خدا قبول کنه کلید ويلامون رو بديد اخه اون يکي کلید دست مامان ايناست
عمو علي : باشه پسرم الان میارم برات
بعد يه نگاه مشکوکي به ما کرد و گفت : مامان اينا هم قراره ملحق شن ؟
ماهان که انگار منظور عمو علي رو متوحه شده بود خنديد و گفت : دست شما درد نکنه ديگه
عموجان ... اخه به پلیس مملکت اين وصله ها مي چسبه ؟ معرفي مي کنم ايشون شیدا خانم
romangram.com | @romangram_com