#من_،_قربانی_یک_انتقام_پارت_86
نمک ابرود ؟
بهزاد : چي ؟ نمک ابرود ؟ مگه بالاخره اون خونه ساخته شد ؟
ماهان : به ! پس چي فکر کردي ... چهار سال دور موندن تو دلیل نمي شد ما ويلامون رو نسازيم
بهزاد : خوبه حالا !
بعد يه نگاه به ما انداخت که منتظر نگاش مي کرديم و گفت : چیه نشستین منو نگاه مي کنید ؟ د
بريد حاضر شین ديگه !
ماهان : پس تو هم بپر برو اون رخشتو راه بنداز پسر !
بهزاد : صبر کن ببینم چرا من بايد ماشینم رو بیارم ... اصلا با ماشین تو مي ريم
ماهان : عمرا اگه ماشین عروسکم رو بیارم بیرون
شیدا : بشین مینیم بابا حالا خوبه يه کمري داري اگه لامبورگیني داشتي مي خواستي چیکارش کني
؟؟!!!
ماهان : خوب معلومه میدادم بانک نگهش داره !
بهزاد : ماهان مثل بچه ادم میري ماشینتو روشن مي کني يا نه ؟
ماهان ابرويي بالا انداخت و تکیه داد و دستاش رو به هم قلاب کرد و همزمان گفت : نچ!
بهزاد : که نه ؟ ها ؟
نیم خیز شد به سمت ماهان که يهو ماهان دستاش رو به علامت تسلیم بالا برد و گفت : خیله
خوب بابا !! چرا خون خودتو کثیف مي کني اخه !!
بهزاد يه لبخنده پیروزمندانه زد و گفت : بپر برو اتیشش کن ! ديگه نبینم تکرار بشه ! شما دو تا
هم عین چي واي نستید منو نگاه نکنین برين حاضر شین
نمیدونم چرا همش حس مي کنم رفتار بهزاد يه جوري شده ... حس مس کنم غرور تو چشماش
دو برابر اون غروري شده که من روز اول ديدم ... حس مي کنم سعي میکنه خیلي با من همکلام
نشه ... و همش بحثايي رو مطرح میکنه که من نتونم درش شرکت کنم ... شايدم تقصیر خودمه
الان خیلي وقته که از اشنايي من باهاشون مي گذره اما هنوز هم من سعي دارم مودبانه رفتار کنم
... بهتره از اين به بعد موضع خودم رو تغییر بدم ... بهتره کمي از ترلان ضعیفي که تو وجودم
هست فاصله بگیرم تا بتونم در برابر بعضي رفتار ها مقاوم بايستم
***
شیدا : ترلان ... ترلان ؟
- هوم ؟
شیدا : بلند شو ديگه نیم ساعت ديگه نمک ابروديم
romangram.com | @romangram_com