#من_،_قربانی_یک_انتقام_پارت_85
***
5روز بود که از اون قضیه مي گذشت و امروز روز هشتم عید بود ... مثل اينکه اون روز دوباره
تماس گرفته بودند و ماجرا رو برگردونده بودند ... قرار بود بچه رو در ازاي اطلاعاتي که ازشون
بدست اورده بودن به اداره تحويل بدن ... مامورا هم اطلاعات رو به فلش انتقال دادن و طبق شرط
همه ي اطلاعات کامپیوترهاي اداره رو رو ريست کرده بودن و بچه رو در ازاي فلش گرفتن ... اما
خوشبختانه ما يه قدم جلوتر هم بوديم با توجه به شناخت من از سیمین ... ولي خدايیش هیچ
وقت فکر نمي کردم بچه دزدي اينقدر راحت باشه ... يعني همینطوري اومدن توي خیابون بچه رو
برداشتن و رفتن ... الان میشه گفت نیروي انتظامي باز به در بسته خورده بود چون توي اون مدت
زناني که اطلاعات رو داشتن موفق به رمز گشايي نشده بودن تنها اطالاعات همون شناختیه که من
از سیمین دارم يا همون مثلا مادرم دارم که اونم فقط بین من و بهزاد و ماهان و شیداست ... الانم
همه توي حال نشستیم و بهم ديگه نگاه مي کنیم
بايه صدا در اومدن ساعت شیدا گفت : الان شد 34ساعت و 05دقیقه که ما از فرط بیکاريه زياد
طي اين دو روز ذل زديم به هم !
بهزاد : مي گي چیکار کنیم ؟
منم که از که بیکاريه زياد حوصلم سر رفته بود صدام در اومد و گفتم : تو رو خدا يه کاري بکنید
مرديم از بیکاري
شیدا : عجب غلطي کرديم که با شما اومديما داشتیم اونجا حالمون رو مي کرديما !
ماهان : من يه نظر داريم
من و شیدا همزمان با هم گفتیم : چه نظري ؟
ماهان : پاشیم بريم شمال
اومدم اعلام موافقت کنم که بهزاد گفت : تو هم وقت گیر اورديا تو اين هیري و ويري مي بیني که
الان سر عملیاتیم تازه بريم به مامان اينا چي بگیم ؟
شیدا : ااااااااااه بهزاد باز تو ضدحال زدي ؟
ماهان : عملیات کیلو چنده ؟ شروع ماموريت که يه ماه ديگست مگه بیکاريم تا يه ماه ديگه
خودمون رو تو خونه زنداني کنیم ... درضمن من که نگفتم بريم پیش مامان اينا
بهزاد : چرا يه ماه ديگه ؟
ماهان : مگه نديدي که هیچ اطلاعاتي در دسترس نداريم الحمدالله که کل هارد رو فرمت کردن
بهزاد : در هر صورت ! تازه اگه پیش مامان اينا نريم پس کجا بريم ؟
ماهان و شیدا يه نگاه بهمديگه انداختن و بعدش بهزاد رو نگاه کردن و همزمان با هم گفتن : نمک
ابرود ديگه ؟
romangram.com | @romangram_com