#من_،_قربانی_یک_انتقام_پارت_84


همین حین موبايلش زنگ خورد

بهزاد : اي بر خرمگس معرکه ... ااا نه نه جناب سرهنگه که !!!

تماسش رو بر قرار کرد : سلام قربان ...() ممنون حال شما خوبه خانمتون بهتر شدن ؟ ...() جدي

میگید ؟ ..(). بسیار خوب الان خودمون رو میرسونیم اونجا ..().عصر بخیر..(.)

بهزاد گوشیو قطع کرد و درحالي که دوتا دستش تکیه گاه چونش بود متفکرانه ذل زد به ما

ماهان : چي شد بهزاد ؟

بهزاد هیچ عکس الملي نشون نداد ... فکر کنم دستي دستي بچه خل شد رفت

ماهان : الو بهزاد ؟

بازم بهزاد تکوني نخورد که يهو شیدا پا شد رفت پیش گوشش با صداي بلند گفت : بهــــــزاد

؟؟؟

اينبار بهزاد به خودش اومد و گنگ امیز ما رو نگاه کرد : ها چته ؟

شیدا با حالتي طلبکارانه ذل زد بهش که ماهان گفت : ما چمونه يا تو ؟ شیش سعته داريم صدات

میزنیم

بهزاد : ببخشید يه لحظه رفتم تو فکر

شیدا : خدا ببخشه حالا میگي چي شد يا نه ؟

بهزاد : فعلا نه !!! ماهان پاشو پسر ! بايد بريم

ماهان : چي میگي تو ؟ دو دقیقه اروم حرف بزن ببینم چي میگي

بهزاد : دوباره به سرهنگ مسیبي زنگ زدن به مشورتمون نیاز داره پاشو بايد زودتر بريم

بهزاد از جاش بلند شد که شیدا استینش رو گرفت واسه همین بهزاد مجبور شد دوباره نگاش کنه

شیدا : بهزاد هواست باشه در رابطه با ترلان و رابطش با سیمین چیزي بروز نديدن

بهزاد : شیدا جان منو دست کم گرفتیا خیر سرم پلیس اين جماعتم ! خودم هواسم هست البته اگه

اقا ماهان جلوي زبونشون رو بگیرن

ماهان : چي ؟ من دهن لقم ؟ اي خدا بشکنه اين دست که نمک نداره !

- نمي خواين برين فکر کنم خیلي وقته که از تماس تلفن مي گذره ها ؟!

بهزاد : اره ديگه ماهان پاشو بريم ببینیم چه خبره .. هر چي باشه پاي جونه يه بچه در وسطه

ماهان : من که حرفي ندارم تويي که شیش ساعت تو خواب میري بريم ... خدافظ دخترا

شیدا : خدافظ

- خدافظتون مارم بي خبر نذراين

بهزاد : حتما در ضمن يادت نره که هنوز چند تا جواب بهم بدهکاري ... فعلا ...


romangram.com | @romangram_com