#من_،_قربانی_یک_انتقام_پارت_81
و بعد گوشیو قطع کرد و به قیافه هاي ما که منتظرانه نگاش مي کرديم نگاهي انداخت و ادامه داد :
ما تنها کسي که از اين گروه مي شناسیم سیمین زرين فر هست که اونم به خاطر اينه که يکي از
شهروندان اينجاست اما متاسفانه اطلاعات به درد به خوري ازش نداريم
سیمین ... سیمین ... سیمین ... حالم از اين اسم بهم مي خورد متاسف بودم براي خودم که بايد تا
اخر عمرم اسمش رو به عنوان مادر همراه خودم يدک بکشم
ماهان : خوب چرا از اطلاعات استعلام نمي گیري ؟
بهزاد يه نگاه که يعني تنهايي به اين نتیجه رسیدي بهش انداخت و گفت : خسته نشي اينقدر فکر
مي کني ... خوب اين کار رو که خودمم میدونم بايد بکنم
ماهان : خوب نتیجه ؟
بهزاد : ديدي که همین الانن سروان رضايي زنگ زد منتظرم نتايج استعلام رو برام میل کنه حالا
هم مثل بچه خوب بپر برو بالا لپ تاپم رو بیار
ماهان : به من چه خودت که پا داري
بهزاد : ماهان تو هنوز نمي دوني نبايد رو حرف بزرگترت حرف بزني
ماهان : چه بزرگتريم مي گي فوق فوقش سه سال ازم بزرگتري ديگه
بهزاد : شايد سنن سه سال از بزرگتر باشم ولي عقلا بیش از 92سال ازت بزرگترم
اه اينام که ول نمي کنن تو اين موقعیت . مثل بچه هاي چهارساله مي پرن بهم
ماهان : چــــــــــــــــــــــي ؟عقلا ده سا ...
- اه بس کنین وقت گیر اوردين تو اين اوضاع اصلا خودم میرم میارم لپ تاپ کجاست ؟
ماهان : آ قربونت ترلان جان بپر برو تو اتاق بهزاد رو میزشه فقط سر راهت يه سر از تو اتاق
مهمان موبايل منم بیار
رو نیست که اين بشر داره نه تنها نرفته لپ تاپ رو نیاورده دستور اضافي هم میده
- امر ديگه اي هم داري تعارف نکنا ؟
ماهان : نه ديگه سلامت باشي همین قدر فعلا کافیه اين کارارو به سلامت انجام بده تا بقیه رو
بعدا به بگم!!!
يه چشم غوره واسش رفتم و بعد راه اتاق بهزاد رو پیش گرفتم
وقتي وارد اتاقش شدم اولین چیزي که به چشمم خورد همون لپ تاپش بود که روي میز بود
بعد از اينکه موبايل ماهان رو هم برداشتم از اتاق مهمان رفتم پیش بچه ها
لپ تاپ رو به بهزاد و موبايل رو به ماهان دادم و جايي که قبلا نشسته بودم دوباره نشستم
بهزاد لپ تاپش رو باز کرد و بعد از يه مقدار ور رفتن باهاش گفت : فرستاددش
ماهان که سرش تو موبايلش بود به بهزاد خبره شد و گفت : خوب چي شد ادرسي هم هست
romangram.com | @romangram_com