#من_،_قربانی_یک_انتقام_پارت_78


پلیسا ؟

ماهان : اين حقیقت داره من و ماهان پلیس شديم تا بتونیم ماهرخ رو پیدا کنیم چون ... چون ...

شیدا : چون چي ؟

ماهان : چون اون تصادف صحنه سازي بود .... پزشک قانوني تايید کرد جسد سوخته شده براي

ماهرخ نبوده تنها گردنبندي که ماهرخ از بدو تولدش تو گردن داشته رو همراه خودش داشته

از اين که مي شنیدم امکانش هست ماهرخ زنده باشه تعجبي نکرده بودم چون شیدا هم قبلا اين

قضیه رو حدس زده بود تنها هراس من از اين بود که کسي که يه عمر مادر خطابش کردم يه بچه

دزد شده بود ... نه تنها خودش يه بدکاره بود حالا مي شنیدم که خواهرش هم يه بدکاره بود ... يه

بد کاره که همراه خودش زندگیه خیلي ها رو از بین برد

همزمان در سالن باز شد و بهزاد وارد شد

بهزاد اروم اروم طوري که معلوم بود خستگي داره از سر و روش میباره کتش رو پرت کرد رو مبل

خودش هم روي کاناپه ي کناري ماهان ولو شد

شیدا با لحني طلبکارانه گفت : خسته نباشي جناب سرگرد

با اين حرف شیدا يهو بهزاد صاف نشست و به ماهان نگاهي انداخت و گفت : منظورت چیه ؟

شیدا : نمیدونم والله ... فکر مي کنم يه توضیح به خاطر دورغات بدهکار باشي

بهزاد ببا اخمي که چاشني چهرش بود گفت : يادم نمیاد دروغي گفته باشم

شیدا : بسیار خوب تصحیحش مي کنم به خاطر مخفي کاريتون

بهزاد : کدوم مخفي کاري ؟

شیدا : اين که فکر مي کنین ماهرخ زندست و مهم تر از همه اين که شما دو تا پلیسي ؟

بهزاد با تشويشي که از صداش معلوم بود گفت : ماهان اينا چي میگن ؟

ماهان : خوب راستش شیدا و ترلان میدونن ما پلیسیم

بهزاد يکدفعه داد زد : چـــــــــــي ؟ ماهان چرا بهشون گفتي ... يه حرفو نتونستي تو دلت

نگه داري ؟

ماهان يه اخم همچین جدي کرد که من ازش بعید مي دونستم و گفت : خواهشا منو اونجوري نگاه

نکن جنابعالي خودتون لومون دادين از اين به بعد وقتي تلفن جواب میدي حواست به اطرافت

باشه

بعد طوري که مثلا داره اداي بهزاد رو در میاره ادامه داد : سرگرد بهزاد صفوي هستم !!!

بهزاد چیني به ابروش داد و دستاش رو تو هم کرد و گفت : خوب حالا تو هم !

شیدا چپ چپ نگاشون کرد و گفت : اگه بحثتون تموم شده مي تونین توضیح بدين واسمون


romangram.com | @romangram_com