#من_،_قربانی_یک_انتقام_پارت_76


گوشي رو نزديک گوشم کردم و گفتم : الو ؟ .... خانم مسیبي ؟

خانم مسیبي در حالي که گريه مي کرد گفت : الو مسعود ؟ ... مسعود کجاست ؟

- خانم مسیبي خواهش مي کنم ارامشتون رو حفظ کنین جناب سرهنگ اينجا هستن ... خواهش

مي کنم يه بار ديگه براي من توضیح بدين که چي شده

خانم مسیبي : شم ... شما کي هستین ؟ ... چرا بايد توضیح بدم بهتون ؟

- او معذرت مي خوام که خودم رو معرفي نکردم ... بنده صفوي هستم ... سرگرد بهزاد صفوي

خانم مسیبي : جناب سرگرد تو رو خدا خودتون رو برسونید اينجا ... امیرم ... امیرم رو بردن ...

يه نگاه به سرهنگ مسیبي انداختم که رو مبل نشسته بود و داشت اب قندي رو که شدا براش

درست کرده بود رو مي خورد ... من موندم اين شیدا چرا تا الان ساکت نشسته

- بسیار خوب خانم مسیبي ... من الان به اتفاق جناب سرهنگ خودم رو مي رسونم فقط میشه بهم

بگین امیر کي هستن و چي شده

خانم مسیبي در حال کي هم زمان گريه مي کرد گفت : خدا خیرتون بده تو رو خدا زود تر بیاين

امیر نوم ... دزديدنش

- بسیار خوب خانم ما الان خودمون رو مي رسونیم ارامش خودتون رو حفظ کنین لطفا

و بعد گوشي رو قطع کردم

يعني خدايا بدبختي پشت بدبختي ... ديگه چقدر مي خواي امتحانمون کني

به سرهنگ نگاه کردم و گفتم : حالتون خوبه جناب سرهنگ؟

سرهنگ مسیبي : من خوبم بهزاد جان ... فقط منو زود تر برسون خونه

- بسیار خوب ... پس ماهان جان تو حواست به ترلان باشه تا من و جناب سرهنگ بريم ببینیم چه

اتفاقي اقتاده

ماهان : شما برين من حواسم هست

سريع ماشین رو از پارکینگ خارج کردم و به همراه سرهنگ سمت خونشون رو پیش گرفتم

***

ترلان ::::::

اروم اروم چشمام رو باز کردم ... اوايلش تار میديدم و نمي تونستم تشخیص بدم کجام

ولي بعد از چند بار باز و بسته کردن چشمام تونستم موقعیتم رو تشخیص بدم

من تو اتاقم بودم ... ولي چرا ؟ مگه قرار نبود با شیدا برم بیرون .... يعني چه اتفاقي افتاده

سعي کردم به ياد بیارم که چرا اينجام ...

خوب من اول اومده بودم که موبايلم رو بگیرم


romangram.com | @romangram_com