#من_،_قربانی_یک_انتقام_پارت_75
ماهان : چش شده بهزاد
سرهنگ مشکوک نگاهي به ما انداخت و گفت : اين دختر ديگه کیه بچه ها
مونده بودم جواب سرهنگ رو چي بدم از اون ور هم ترلان تو بغل من بي هوش افتاده بود که
صداي در اومدش وو بعد هم قامت شیدا نمايان شد
شیدا : ا ترلان چرا نمي .... واي خدا چرا ترلان همچي شد
و با دو خودش رو به من رسوند
شیدا : بهزاد چرا ترلان اينطوري شده ؟؟؟؟ ترلان ... ترلان عزيزم جواب منو بده
- فکر کنم فشارش افتاده بهتره ببريمش بالا
و بعد بلندش کردم و بردمش تو اتاقش و رو تخت خوابوندمش
- ماهان کیفم رو از اتاقم میاري
ماهان : باشه ... باشه الان میارمش
هممون هول شده بوديم و من تو اين مونده بودم که اول ازهمه اين اينجا چیکار مي کرد اصلا چرا
غش کرد ... از اونور هم پیدا شدن هويت سیمین زرين فر
بعد از اين که سرمش رو وصل کردم
به همراه سرهنگ و ماهان و شیدا اومديم و تو پذيرايي نشستیم ... مونده بودم که چرا شیدا داره
به خاطر ترلان گريه مي کنه ... واقعا برام غیر قابل باور بود که شیدا گريه کنه اونم واسه يه ادم
غريبه
خونه تو سکوت عمیقي فرو رفته بود که يهو تلفن همراه سرهنگ زنگ خورد
سرهنگ : معذرت میخوام بايد جواب بدم
ماهان : خواهش مي کنیم قربان ... راحت باشید
سرهنگ لبخندي زد و گوشیش رو وصل کرد
سرهنگ : جانم ؟
... -
سرهنگ : متوجه نمشیم چي میگه ... چرا گريه مي کني ... امیر چش شده ؟
... -
يکدفعه جناب سرهنگ دستش رو گذاشت رو قلبش و رو پاش زانو زد که باعث شد ماهان با
صداي بلند بگه : يا خدا !!
و همزمان جفتمون به سمت سرهنگ دو يیديم ماهان جناب سرهنگ رو گرفت و منم گوشي رو از
دستش گرفتم ... حدس میزدم که خانمشون باشه چون لحن حرف زدنش خیلي با محبت بودش و
اين لحن از جناب سرهنگ خشن بعید بود
romangram.com | @romangram_com