#من_،_قربانی_یک_انتقام_پارت_74
شیدا : باز چي جا گذاشتي
وا همچین میگه باز چي جا گذاشتي انگار من کلا وسیله بیرون جا میذارم خوبه که اين دومین بارمه
میرم بیرون
- وسايلم رو از کیفم در اورده بودم يادم رفت دوباره بذارم توشون
شیدا : يعني خیلي ضروريه ؟
- معلومه که اره
شیدا : من که حوصله ندارم برگردم میرم سر کوچه واي میستم تو هم برو بردار بیار
شیدا : باشه پس منتظرم باش
و به دو سمت خونه دويیدم
خواستم وارد شم که يه کفش مردونه علاوه بر کفش بهزاد و ماهان ديدم
وا يعني کي میتونه باشه
در رو باز کردم و رفتم تو از پذيرايي به اينطرف ديد نداشت ولي براي اينکه برم بالا بايد از جلوي
چشمشون رد میشدم
تو پذيرايي بهزاد و ماهان و يه اقاي مسن نشسته بودن
خواستم برم بالا که از حرفي که شنیدم گوشام سوت کشیــــــــــــــــد ...
***
بهزاد :::::::::::::::::
سرهنگ : سیمین زرين فر خواهر مهین زرين فر کسي بوده که ماهرخ رو دزديده
ماهان : يعني میخواين بگیم سیمین رابط اين گروهه ؟
سرهنگ : دقیقا ...
از چیزي که شنیدم بود هنگ کرده بودم
يکدفعه صداي افتادن چیزي اومد
برگشتم ببینم کیه که با صورت بهت زده ي ترلان مواجه شدم
يکدفعه من و ماهان از جامون پريديم و به ترلان گفتیم : اااا ترلان تو اينجا چي کار مي کني ؟
ترلان همینطور که جلو میومد و گفت : شم ... شما .... چي ... چي گفتین ؟
- ترلان حالت خوبه
بدون جواب دادن به من جلو میومد انگار چیزي رو نمي فهمید
رفتم جلو تا تکونش بدم و از بهت درش بیارم تا بازو هاش رو گرفتم از حال رفت و افتاد تو بقلم
همزمان ماهان و سرهنگ هم دويدن سمت ما
romangram.com | @romangram_com