#من_،_قربانی_یک_انتقام_پارت_72
... -
شیدا : اره خوب منم گوشام مخملي ياور کردم
... -
شیدا : بهزاد من که میدونم مي خواي يه کارايي بکني
... -
شیدا : مطمئن باشم که داري راست مي گي ديگه
... -
شیدا : باشه الان که زوده هر وقت اومدين میريم شما هم شام میاين با ما
شیدا گوشي رو قطع کرد و منو نگاه کرد
- ها چیه ؟
شیدا : شاگرد پاشو ببینم نشسته داره بر و بر منو نگاه مي کنه
- اينو بیخیال ... بهزاد چي گفت ؟
شیدا : مي گه غروب بريم خريد خودش و ماهان واسه شام به ما مي پیوندن
- باز اينا مشکوک شدن که
شیدا : ولشون کن بابا يه چیشون میشه
- خوب حالا چي کار کنیم شیدا
شیدا : شیدا چي چیه ديگه بابا منو بايد استاد بزرگ صدا کني تکرار کن حالا
در حالي که مي خنديدم گفتم : خوب حالا چي کار کنیم استاد
شیدا : اخي ترلان جونم گشنته ؟
گیج نگاهش کردم و گفتم : من ؟ نه چطور مگه ؟
شیدا : اخه بزرگ رو از اخر استاد قورت دادي
ما رو باش که با کي مي ريم سیزده به در ... دختره خل گفتم حالا چي شده باشه
نفسم رو محکم بیرون دادم و گفتم : حالا چي کار کنیم استاد بزرگ
شیدا : خوب حروف رو که بهت ياد دادم دو سه روز تمرين کني فول فول میشي الانم بري ناهر
مون رو بخوريم بعدش هم يه ذره باهات رياضیات کار مي کنم و بعدش هم اس ام اس دادن با
موبايلت رو ... پاشو که مردم از گرسنگي
خخخخخ مگه ناهاري هم داريم خونه
- خوب استاد بزرگ منم خیلي دوست دارم غذا بخورم اما يه مشکلي هست
همیطور که سمت اشپزخونه میرفت گفت : چه مشکلي بچه مرشد ؟
romangram.com | @romangram_com