#من_،_قربانی_یک_انتقام_پارت_71
باز فکر ترلان به سرم افتاد ... نمي دونم چرا يه کشش خاص نسبت به اين دختر دارم ... ولي نمي
خوام گول اين هوس رو بخورم من نمي خوام مثل فرهان باشم که پس فردا باعث بدبختي يه
خانواده ي ديگم باشم ... ولي گاهي اوقات واقعا اختیار کار هاي خودم رو از دست میدم ... هنوز که
هنوزه نمي دونم چرا از دستم در رفت و موقع سال تحويل پیشونیش رو بوسیدم ... شايد اون
لحظه بود که به بي کسي و تنهايیش پي بردم و دلم براش سوخت ... مطمئنا اگه واسه کسي مهم
بود تو روزنامه حداقل اعلام مي کردند که گم شده ... مي دونستم که از خونه فرار کرده چون
مادرش مي خواسته به زور با يه ادم کثیف و فاسد ازدواج کنه ... شیدا قبلا اينا رو واسم گفته بود ...
تا حالا هزار بار خواستم از خونه بندازمش بیرون ولي گاهي اوقات واقعا دلم واسش مي سوزه ...
نمي دونم چرا بابا اينقدر بهش اعتماد داره شايد بیشتر از مني که پسرشم ...
ماهان : الو داداش کجايي ؟
از فکر بیرون اومدم و گفتم : هان ؟
ماهان : مي گم ديشب نصفه شب کجا رفتي
بعد ابروش با شیطنت بالا داد و گفت : ترلان تو اتاقت چي کار مي کرد کلک ... فکر نمي کردم
لندن اينقدر زود هوايیت کنه
و بعد زد زير خنده
- نه بابا ماهان باز تو چرت و پرت گفتي ... يکي از مريضام حالش بد شد مجبود شدم برم
بیمارستان
ماهان يه اهاني گفت و از اتاق خارج شد
دوباره ياد امروز صبح افتادم ... از بیمارستان زنگ زدن و گفتن يکي از بیمارام حالش خیلي بد
شده و حتما بايد ببینمش ... متاسفانه يکي از مويرگ هاي خونیش پاره شده بود ... دروغم اخر
تبديل به راست شد... مجبور شدم همون موقع عملش کنم که خوشبختانه موفقعیت امیز بود ...
ولي پدرم در اومده بود
وقتي رفتم خونه مستقیم رفتمم تو اتاقم خواستم خودم رو پرت کنم رو تخت که ديدم ترلان چه
مظلومانه خوابیده دلم نیومد که بیدارش کنم و همونجا نشستم ... اما نمي دونم چي شد که خوابم
برد
به هر حال خدا شاهده که من بي تقصیر بودم
سرم رو تکون دادم تا افکار رو از خودم دور کنم و وسايلم رو جمع کردم و از اتاق خارج شدم
***
ترلان :::::::
شیدا : راستشو بگو شما مي خواي چي کار کنین که دارين ما رو دک مي کنین
romangram.com | @romangram_com