#من_،_قربانی_یک_انتقام_پارت_69
بیرون لطفا اگه زحمتي نیست تخت رو مرتب کن برات دارو هم گرفتم به شیدا بگو واست رديفش
کنه فعلا خدافظ
و بدون اين که منتظر جواب من باشه از اتاق خارج شد
دستم رو سوي اسمون بردم و بلند گفتم : خدايا اخر و عاقبت ما رو به خیر کن
از جام بلند شدم و تخت رو مرتب کردم خواستم از اتاق برم بیرون که ديدم کشوي کمدش بازه و
يه سري لباسا نا مرتب ريخته بیرون
رفتم لباساش رو مرتب کردم و لباس چرکاش رو برداشتم که بذارم لباسشويي
اوضاع میز توالتشم که خیلي خراب بود روي اون رو هم رديف کردم ماشالله انواع عطر ها و ادکلن
ها رو مي شد اونجا پیدا کرد
از پله ها پايین اومدم که ديدم شیدا داره نسکافه درست مي کنه
- چه عجب چشم ما به جمالتون روشن شد
شیدا : چشم بصريت مي خواست که جنابعالي نداشتي ... نسکاف مي خوري ؟
- بريزي ممنون میشم
شیدا : راستي بهزاد مي گفت سرما خوردي و دارو هات رو بهت بدم
- به لطف و مرهمت شما بله
شیدا : اخي خدا منو نبخشه ... تو رو خدا ببخشید ... ديروز واقعا از بهزاد ترسیده بودم ... البته
صحبت ماهان نیست که ابهتش کشکه !!!!
- حالا که شما ما رو کشوندي انجا میشه بفرمايید تنهايي اينجا چه غلطي بکنیم روز ؟
شیدا لبخندي زد و گفت : براي سه روز اولمون که برنامه ريختم ؟
يه ابروم رو بالا دادم و گفتم : چه برنامه ايي ؟
شیدا : اول از همه بايد خوندن و نوشتن ياد بگیري و يه مقدار هم محاسبات ياد بگیري در ضمن
بايد با يه سري وسايل پیشرفته و کار اب کامپیوتر رو بهت ياد بدم
- اوه پس جه هفته ي پر کاري
شیدا : و همینطور بايد سر از کار ماهان و بهزاد در بیاريم
- اين يه قلم رو هستم تا اخر
- شیدا دستش رو اورد بالا و گفت : پس بزن قدش ابجي
من دستم رو زدم بهش
بعدش هم با همديگه مشغول خوردن نسکافه شديم
******
بهزاد ::::::
romangram.com | @romangram_com