#من_،_قربانی_یک_انتقام_پارت_68
يه ابروم رو بالا دادم و گفتم : بله ؟
با بیخیالي تمام گفت : مي گم برو تو اتاقم بخوام چون بیرون سرده و شومینه روشن نیست
- آآآآآ نه ممنون ترجیح میدم همون پايین و تو سرما بخوابم
بهزاد شونه اش رو بالا انداخت گفت : به هر حال من واسه خودت گفتم منم که نیستن دارم میرم
بیمارستان
خخخخ يارو داشت میرفت بیمارستان اما چرا ؟
- بیمارستان چرا ... اونم اين موقع شب ؟
بهزاد : ديگه به بزرگواري خودتون ببخشید که مريضم از شما اجازه نگرفت حالش بد بشه ... پس
نمي خواي تو اتاقم بخوابي ديگه پس در اتاقم رو قفل مي کنم
- ا نه نه ... حالا که فکر مي کنم مي بینم که پايین خیلي سرده
يه ابروش رو بالا داد و به من زل زد
- امممممم ... خوب ديگه خداحافظ فکر کم مريضتون يه ديار باقي پیوست
و بعد رفتم تو اتاقش و در رو بستم و پريدم رو تختش ... اخش دلم براي يه جاي گرم و نرم تنگ
ده بود
9ذقیقه نکشید که خوابم برد
توي خواب ناز به سر مي بردم که يکدفعه يه چیز افتاد رو صورتم
- اااااااااااااخ
برگشتم ببینم چي بود که دماغم رو کوبیده کرد که همین که برگشتم صورت بهزاد رو در حالي که
غش در غش خواب بود در 0میلي متري خودم ديدم
از ترس جیغي زدم و صاف سر جام نشستم
جیغ بلندي که زدم باعث شد بهزاد از خواب بپره و صاف سرجاش بشینه : چي شد ؟ چرا جیغ
میزني ؟ اصلا تو اينجا چیکار مي کني ؟
- تو خودت اينجا چیکار مي کني
بهزاد هنوز که منگ خواب بود گفت : يعني چه ؟ خوب اينجا اتاقمه کجا بخوابم
- مگه شما قرار نبود بري بیمارستان بعد به من گفتي بیام اينجا بخوابم شما گفتي تا صبح بر نمي
گردي
يکدفعه بهزاد محکم زد تو سرش و گفت : اااااااااااااخ جلسه
و سريع از جاش بلند شد و با دو رفت سمت اتاق ماهان و بعد از 92دقیقه اومد دوباره تو اتاقش
رو گفت : بابت امروز معذرت نمي دونم چي جوري سر از اونجا در اوردم الانم دارم با ماهان میرم
romangram.com | @romangram_com