#من_،_قربانی_یک_انتقام_پارت_66


ماهان : اي بابا خیلي هم دلت بخواد اصلا کمري نازنین خودم مي ارزه به صد تا هیونداي زشت تو

... بیا بگیر خودت رانندگي کن

بهزاد : خیله خوب بابا قهر نکن خوب سرعت بگیر بچه کوچولو

ماهان و شیدا باهم گفتند : ايـــــــــــــــــــــول

و يکدفعه ماشین از جاش کنده شد

شیدا : راستي بهزاد تو که مي خواستي ماشین بگیري چرا شاسي بلند نگرفتي مثلا سانتافه

بهزاد : از شاسي بلند بدم میاد ... چیه بابا ادم رو اسمون داره رانندگي مي کنه

تا اخر راه فقط از ترس ايه الکرسي خوندم که با اين رانندگي ماهان سالم خونه برسیم

رامین هم که فکر کنم همون اول راه گممون کرد

مسیرمون هم که خیلي تفاوت داره ...

وقتي رسیديم هر کدوممون يه بار گرفتیم و وارد خونه شديم

ماهان نا ماشینش رو ديد گفت : سلام به کمري بابا ... حالت خوبه عزيزم دلتنگم که نشدي

بهزاد سري از تاسف تکون داد و گفت : بچه اي ديگه چي میشه گفت

وبعد رفت تو عمارت ... همین که وارد خونه شديم شیدا خودش رو انداخت رو مبل و گفت : اخش

پدرم در اومد از خستگي بعد نگاهش به ما افتاد که زل زديم بهش : چیه چرا اينجوري نگام مي

کنین ؟

ماهان اروم به سمتش حرکت کرد و گفت : که خسته شدي نه ؟

شیدا در حالي که مثلا داره اب دهنش رو قورت میده يه قدم عقب رفت و گفت : ها ؟

بهزاد و هم يه قدم به سمتش برداشت و گفت : که جاده چالوس خطرناکه و از جاده هراز بیايم

دوباره شیدا يه قدم عقب رفت و گفت : خوب چیه راست مي گم ديگه

بهزاد و ماهان يکدفعه با هم گفتند : راست مي گي ؟

و بعد دنبالش دويیدند

شیدا هم که ديد اوضاعش خراب فرار رو بر قرار ترجیح داد و با دو رفت از پله ها بالا و درم پشت

سر خودش بست

ماهان : دختره ي مسخره باعث شده 3ساعت راهمون رو دور کنیم حالا مي گه خسته شدم خدا

رحم کرده که کل مسیر رو هم خواب بوده

بهزاد در حالي که به عصبانیت ماهان مي خنديد گفت : حالا تو چرا حرص مي خوري ماشین که

ماشین من بود تا امام زاده هاشم هم که من رانندگي کردم

ماهان : پس چي فکر کردي ؟ اگه کمري عروسکم بود که همونجا وسط راه پیادش مي کردم


romangram.com | @romangram_com