#من_،_قربانی_یک_انتقام_پارت_64


يارو : نه خواهش مي کنم اين چه حرفیه

چه صداي اشنايي داشت طرف

بدون اين که تمايلي داشتته باشم نگاش کنم يه ببیخشید زيرلبي گفتم و اومدم که با بهزاد همقدم

شم که يهو يارو مچ دستم رو گرفت : ترلان ؟

خداي من ... نکنه .... نکنه

با ترس برگشتم سمتش که ببینم درسته يانه اون فکري که تو ذهنم داشتم

واااااااااااااااااي ... بدبخت شدم رفت

از تعجب و همینطور ترسي که از اون داشتم زبونم بند اومده بود : را ... را ... رامین ؟!

رامین : به به ترلان خانم چشممون به جمالتون روشن شد

دستم رو محکم از دستش کشیدم ولي اون همچنان دستم رو محکم گرفته بود : ولم کن

رامین : کجا عزيزم ؟ ادم مگه از شوهرش فرار مي کنه

چــــــــــــــــي ؟ اين چي میگه واسه خودش همینطوري ؟

رامین : بیا بريم عزيزم که مجازات خوبي واسه فرار از دست شوهرت در نظر گرفتم

از پشتش به بچه ها نگاه کردم که اصلا هواسشون به من نیست و دارن سمت ماشین میرن

ديگه نتونستم خودم رو کنترل کنم و محکم دستم رو از دستش بیرون کشیدم و تقريبا با جیغ گفتم

: ولم کن عوضي ... من با تو هیچ جا نمیام ... در ضمن يادم نمیاد که باهات ازدواج کنم

با جیغي که من زدم بهزاد و شیدا برگشتن سمتم

بدون معطلي دويیدم سمتشون و سوار ماشیین شدم و بهزاد و شیدا هم همزمان سور شدند اين

سري ماهان داشت رانندگي مي کرد

بهزاد مشکوک نگام کرد و گفت : چیزي شده بود

پـ نـ پـ خواستم جیغ بزنم دلمون وا بشه

شیدا : اره چرا جیغ زده بودي ؟

- ه ... ه .. ها ؟

ماهان : ترلان حالت خوبه ؟ چرا اينطوري مي کني ؟

يکدفعه پشتم رو نگاه کردم و ديدم داره ماشینمون رو تعقیب میکنه

- نه نه چیزي نیست فقط اون پسره مزاحم شده بود

ماهان و بهزاد جفتشون منو مشکوک نگاه کردند که اره خر خودتي و بعد به رو به روشون خیره

شدند و مشغول حرف زدن با هم شدن

حال و حوصلش رو نداشتم که تو بحثشون شرکت کنم الان تنها مشکلم اين بود رامین داشت


romangram.com | @romangram_com