#من_،_قربانی_یک_انتقام_پارت_63

شیـــــــــــــــدا ... شیـــــــــدا ....

يکدفعه شیدا با جیغي که از ترس بود بلند شد و نشست و با داد گقت : چــــــــــــي شد ؟

کــــــــي مرد ؟ ... بـــــــــــــهزاد چیزيش شده ؟ ... وااااااااي نه نکنه ماهان اتفاقي

براش افتاده ؟

اين حرکت شیدا با عث شد يکدفعه من و بهزاد و ماهان بزنیم زير خنده

شیدا که تازه فهمیده بود قضیه چیه يکدفعه از جاش بلند شد و گفت : مي کشمت

منم تا ديدم اوضاع پسه سريع در ماشین رو باز کردم و د فرار ...

حالا من مي دويیدم ... اون مي دويید

اين ماهان و بهزاد هم که صاف صاف وايستاده بودن و ما رو نگاه مي کردند البته نه تنها اينا بلکه

بقیه ملت هم ما رونگاه مي کردند لابود مي گفتند اين ديونه ها چي جوري از باغ وحش فرار کردند

راهي که رفته بودم و دور زدم و دوباره برگشتم .... اين شیدا هم که دست بردار نبود

ماشالله دستشم سنگینه يعني يکي بزنتت دو دور دور خودت مي چرخي

همینطور داشتم مي دويییدم و به پشتم يعني شیدا نگاه مي کردم که دفعه خوردم به يکي

بدون اينکه نگاش کنم رفتم پشتش گارد گرفتم و دو طرف دستش رو گرفتم که اگه شیدا اومد

سپر خودم بکنم

- شیدا جرئت داري بیا جلو

شیدا : ترلان مسخره بازي در نیار بیا بیرون

- نه من تا امنیت جانیم تضمین نشه بیرون نمیام

شیدا : ترلان مي دوني تا نزنمت اروم نمي گیرم پس مثل بچه ادم بیا جلو

بعد اومد خواست دستم رو بگیره که من اين يارو هه رو جلوي خودم هي تکون مي دادم

بدبخت فکر کنم از رفتار ما هنگ کرد

يکدفعه بهزاد همینجور که اخم کرده بود اومدو گفت : بسه ديگه بچه ها

- به من چه ؟ به شیدا بگو بره کنار

شیدا : تو اول بیا بزنمت بعد حرف بزن

- بهـــــــــــــــزاد

بهزاد : شیدا ولش کن ديگه اصلا بیا منو بزن من بهش گفتم اونجوري بیدارت کنه

شیدا مشکوک نگامون کرد و گفت راست مي گي ؟

بهزاد : کاستو بیار ماست بگیر

شیدا : بعدا به حساب هر ستون میرسم

بهزاد : اقا ببخشید که مزاحمتون شدن

romangram.com | @romangram_com