#من_،_قربانی_یک_انتقام_پارت_57
جوري دو تا دختر رو توي دشت و دمن تنها بذاريم و بیايم
بهزاد : دست شما درد کنه ديگه مادر من ... واقعا چقدر شما نسبت به من لطف دارين ... در ضمن
نگران نباشین ما صد در صد تا سیزدهم خودمون رو مي رسونیم
شیدا : حالا کي مي خواين برين
بهزاد : اگه خدا بخوادهمین الان وسايلمون رو حمع و جور مي کنیم که تا يه ساعت ديگه حرکت
کنیم
شیدا يهو مثل فنر از جاش پريد و اومد دست منو گرفت و با خودش برد تو اتاق
- وا شیدا چرا جني شد يهو ؟ بسم الله الرحمن الرحیم
شیدا : الان بهترين موقع است
يهني چي ؟ اين چرا همچي مي کنه
با گیجي نگاش کردم و گفتم : چي بهترين موقع است ؟ چرا ادم رو گیج مي کني ؟
شیدا : فعلا چیزي نگو و وسايلت رو جمع کن
سري از روي تاسف تکون دادم و ترجیح دادم تو سکوت وسايلم رو جمع کنم
+وسايلم رو جمع کردم و گفتم : بفرما حالا میگي چي شده يا نه
شیدا نگام کرد و در حالي که يه نیشخند هم رو لباش بود گفت : نه فقط دنبالم بیا
- اي خدا منو بکش و از دست اينا راحت کن
شیدا بي توجه به من وسايلش رو گرفت و رفت پايین
ناچارا مجبور شدم منم وسايلم رو جمع کنم و برم پايین
ماهان : راستي شیدا مي ...
با ديدن منو شیدا که چمدون به دستیم دهنش باز موند و نتونست ادامه ي حرفش رو بگه
بهزاد : شما چرا بار و بنديل بستین
شیدا همونطوز که نیشخندش رو حفظ مي کیرد گفت : منو ترلان هم میايم ..
ماهان يکدفعه با داد گفت : چـــــــــــــــــــــــــــــي ؟
شیدا با بیخیالي تمام گفت : چرا تعجب کردين ... شما که معلوم نیست کارتون کي تموم میشه لا
اقل ما با شما بیايم که تنها نومنین خللاصه غذا هم بايد اين چند وقت بخورين يا نه ؟ خوب يکي
بايد درست کنه ديگه ... اينجوري هم نگران برگشت ما نمیشین
مريم : ااا اره مادر راست مي گه چرا به ذهن خودمون نرسید اين بهترين کاره
فرهاد : اره ديگه يکسره همه برين خونه ي ما ... اينطوري خیال منم راحت تره
بهزاد با دهني باز گفت : اما ...
شیدا : اما نداره که بیا چمدونا رو بذار تو ماشین
romangram.com | @romangram_com