#من_،_قربانی_یک_انتقام_پارت_42
من مي خوام خونه باشم
شیدا : اره بابا بیخیال ... منم نمیام شما بريم
ماهان : خو حالا که اينطوريه منم میمونم
و بعد جفتشون به من نگاه کردن .... حتما منتظر بودن که منم بگم نمیام و من پر رو تر از اين
حرفام
- اااا چه خوب .... پس فرهاد خان سهم اينا رو بدين من بخورم
شیدا : نه حالا که دارم فکر مي کنم مي بینم که بهتره منم بیام اخه مي ترسم ترلان زياد بخوره
چاق شه بمونه رو دستتمون کسي نبردتش
با اين حرف شیدا کل خونه رفت رو هوا از خنده
ماهان : منم که دارن فکر مي کنم مي بینم که حوصلم سر رفته اصلا مگه ادم روز اول عید رو خونه
میمونه .... میگم تو هم بیا بهزاد ... ضررر مي بیني نیاي
همه منتظر چشم به بهزاد دوخته بودن ک يکدفعه بلند شد و گفت : از دست شماها .... اختیار
شکمتون رو هم نداين ... میرم که حاضر شم
و ايطوري شد که ما يه گردش نوروزي مفید در کانون گرم خانواده رو شروع کرديم
ناهار رو رفتیم يه رستوران سنتي مثل اينکه ماهان تعريفش رو خیلي شنیده بود ... واقعا هم خیلي
خوشمزه بود
بعدش هم که قرار شد بريم تلکابین رامسر
راستش تا اون لحظه که تلکابین رو نديده بودم نمیدونستم چي هست تا اينکه بخوام به سوار
شدنش فکر کنم
شیدا : اخ جون تلکابین
بهزاد : نچ نچ نچ ... تو رو خدا نگاه کن مثل بچه ها دوق مي کنه
شیدا : به من چه تو بي ذوقي بابابزرگ
ماهان : واااااي تو رو خدا شروع نکنین ... بابا يه ذره از ترلان ياد بگیريد
شیدا : بلــــــــــــــــــــه؟ ترلــــــــــــــان ديگه !!! اينطوري نگاش نکن
يـــَــــک موزماريه
ماهان : ااااااااااااااه ... نه بابا ... اصلا به قیافش نمي خوره
بهزاد : از ان نترس که هاي و هوي دارد ... از ان بترس که سر به تو دارد
اين الان يعني چي ؟ نه من دقیقا مي خوام بدونم اين الان چه منظوري داشت ؟
شیدا : اووووف بهزاد ... محض رضاي خدا اين ترلان بدبخت رو ول کن
romangram.com | @romangram_com