#من_،_قربانی_یک_انتقام_پارت_41

- سال نو رو تبريک مي گن

بهزاد : نه يکي ديگه ؟

- عیدي مي گیرن ؟

بهزاد : اون که يه بحث جداست يکي ديگه ؟

- اوممممممممممممممممم ... خوب نمي دونم خودت بگو

بهزاد : همديگه رو بغل مي کنن و رو بوسي مي کنن

از حرفي که زده بود واقعا جا خوردم ... رفتار بهزاد جديدا مشکوک شده بود ... چرا بايد به خاطر يه

مسافرت 922درجه تعقیر کنه

با تعجب گفتم : شوخي مي کني ؟

بهزاد : مگه من باهات شوخي دارم بچه ؟

- اما ...

بهزاد دستش رو جلوي بینیش گرفت و گفت : هیس

و بعد انگشتش و جلو اورد و اون دو سه تا قطره اشکي که رو صورتم بود رو پاک کرد

و خیلي اروم پیشونیم رو بوسید و گفت : سال نو مبارک ترلان خانم کوچولو

اولین کسي رو که بعد از بیداري ديدم شیدا بود مي پرسید چرا ؟

چون خانوم مثل اجل معلق با يه پارچ اب بالا سرم وايستاده بود و من اگه يک دقیقه دير تر بیدار

شده بودم يه حموم جانانه مي کردم

بعدش مريم جون و بهار جون و بعدش فرهاد خان و علي اقا و در اخر ماهان و بهزاد .... بهزاد ....

گفتم بهزاد

از روز اولش هم باهام سردتر رفتار کرد .... ديشب بعد از بوسیدن پیشونیم انگار برق 002ولت

بهمون وصل کردن

هم من و هم اون .... من که دهنم 6متر وا مونده بود و اون ....

نمیدونم چه چیزي کلافش کرده بود ولي دستي لاي موهاش کشید و رفت سمت ويلا

بدون اينکه به من فکر کنه ... منو توي تاريکي تنها گذاشت و رفت خوبه باز اتیش روشن بود

يه چیز مي گم بین خودمون بمونه اگه بدونین ديشب چه جوري خودم رو خونه رسوندم .... فکر

کنم با سرعت 902کیلومتر در ساعت مي دويیدم انقدر ترسیده بودم

بگذرررررررررررررررررررررررررررريم

بین علي اقا و فرهاد خان بازي شطرنج بر گذار!() شد .... قرار شد هر کي باخت همه رو شام و

نهار مهمون کنه و ببره گردش

میدونین کي برد ؟ معلومه ديگه علي اقا و قرار شد فرهاد خان همه رو ببره گردش که بهزاد گفت :

romangram.com | @romangram_com