#من_،_قربانی_یک_انتقام_پارت_40
- خوب منم براي سال تحويل بیدار شدم
بهزاد : باشه پس تو برو به سال تحويلت برس منم میرم لب دريا
عجب ادم مسخره ايه نمي کنه يه تعارف کنه حالا کي مي خواست قبول کنه
با قیافه ي گرفته اي گفتم : باشه پس فعلا
که باعث شد بلند بخنده : واي کوچولو چرا قهر مي کني حالا خوب دوست داري بیا ببرمت با خودم
- نخیرم اصل دوست ندارم
بهزاد شونه اي بالا انداخت و گقت : صلاح مملکت خويش خسروان دانند
ترلان : خب ... خب باشه میام
بهزاد يه ابروش بالا داد و نگام کرد و در حالي که لبخند میزد رفت به سمت در ورودي ... منم
دنبالش رفتم ، با بهزاد رفتیم لب دريا ... راستش اولین بار بود دريا رو مي ديدم و خیلي واسم
هیجان انگیز بود ... اونجا پشه هم پر نمیزد... فقط من بودم وبهزاد و اين ابي بي پايان که توي
امواج شب گم شده بود
با ديدن دريا ناخوداگاه دهنم باز شد و گفتم : واااااااااااااااااااااااا اي خداي من چقدر بزرگ
بهزاد همونطور که ته خنده اي تو صداش بود گفت : بپا سرمانخوري بچه
بدون توجه به حرفش گفتم : اونور دريا به کدوم طرف ختم میشه
لبخندي زد و گفت : احتمالا روسیه .... حالا هم بیا اينجا بشین لا اقل از سال تحويل جا نمونیم ما
که بیداره رو شديم
لبخندي زدم و رفتم روي سنگي که بهزاد روش نشسته بود با فاصله ازش نشستم
اونم موبايلش رو روشن کرد و برد روي راديو
همزمان راديو شروع کرد به شمارش معکوس که بهزاد دست منو گرفت
مي خواستم دستم رو ازدستش بیرون بیارم ولي اون خیلي محکم دستم رو گرفت و گفت : ترلان
من الان چندين ساله که دارم تنهايي سال رو تحويل مي کنم بذار لا اقل امسال حس کنم يکي
کنارم است
نمي دونستم بايد چي بگم بهش بگم من تمام عمرم رو تنهايي گذروندم ... مسلما باورم نمي کنه
... اون از اول هم نخواست باورم کنه ....
چیزي نگفتم به راديو گوش دادم
... اغاز سال نو9 ... 0 ... 3 ... 4 ... 5 ... 6 ... 7 ... 2 ... 1 ... 92
ار خوشحالي زياد اشک تو چشمم جمع شده بود لبخندي زدم و رو به بهزاد گفتم : سال نو مبارک
اونم لبخندي زد و گفت : معمولا بعد سال تحويل چیکار مي کنند ؟
romangram.com | @romangram_com