#من_،_قربانی_یک_انتقام_پارت_39
ديگه رسما سکته رو زدم
يه قدم به عقب برداشتم ... نه نه اگه اتفاقي سرشون بیاره چي ؟
دوباره يه قدم به جلو گذاشتم ... ولي امکان داره سر منم بلا بیاره
باز يه قدم به عقب گذاشتم ... ولي شايد من بتونم کاري براشون بکنم
دوباره يه قدم به جلو برداشتم ... همین حین يه صدايي از پشت گوشم گفت : بالاخره تصمیمتو
گرفتي ؟
من که از ترس زهره ترک شده بودم شروع کردم به جیغ زدن پشت سر هم و اونم دستشو
گذاشت جلوي دهنم و
منو چسبوند به ديوار خونه ... از ترس چشمام رو بسته بودم و تقلا مي کردم که جیغ بزنم ولي
دستاش مانع از بلند شدن صدام میشد
با تکون هايي که منو مي داد چشمام رو باز کردم که ديدم چونه ي يکي درست جلوي چشمامه
همینطور که مي خواستم جیغ يزنم و گريه مي کردم سرم رو بالا اوردم حداقل چهره ي اين يارو
يادم باشه که ديدم قیافه طرف خیلي اشناست
بهزاد : ترلان چرا جیغ میزني همش چند بار بگم منم
يکدفعه ساکت شدم و به شخصي که جلوم وايستاده بود نگاه کردم و از ديدنش اشکام بیشتر از
قبل جاري شد
بهزاد تا اين حالتم رو ديد منو بغل کردم و گفت : هیش عزيزم اروم باش چیزي نشده ... من
کنارتم ... ترس نداره که
بعد از چند دقیقه گريه کردن و درک کردن قضیه با خجالتي که نمیدونم تو اون هیر و ويري از کجا
اورده بودم از بغلش بیرون اومدم
و بعد خیلي اروم ازش پرسیدم : تو بیرون چیکار مي کني ؟
بهزاد : الان دقیقا همین سوال رو من مي خوام از تو بپرسم تو اين موقع شب بیرون چیکار مي
کني؟
- خوب ... خوب ... من رفتم اشپزخونه که ديدم يه سايه اي پشت پنجره اومدم که ببینم کیه
بهزاد : اولا که اون من بودم رفته بودم هیزم بیارم ... دوما اصلا گیريم که دزد بود تو چیکار مي
تونستي بکني ... نمي گي مي تونسته بهت صدمه بزنه
- خوب من اون لحظه نمي دونستم بايد چیکار کنم ... تو نگفتي چرا اينجايي ؟ اصلا چرا اين موقع
شب بیداري
بهزاد : من براي سال تحويل بیدار شدم ... مي خواستم برم لب دريا ولي تو نگفتي چرا بیدار
شدي؟
romangram.com | @romangram_com