#من_،_قربانی_یک_انتقام_پارت_37
ماهان : نه ترلان جان اين ديگه قديمي شده الان ته ديگ مد شده
بهزاد : میشه بله رو بديد و بیابن بريم
شیدا : نچ من فعلا قصد ادامه تحصیل دارم ... ترلان مي کم تو بله رو بگو خیال ما رو راحت کن
سري از روي تاسف واسشون تکون دادم و گفتم : ديوونه نشدم جاي شکرش باقیه
و بعد اومدم که از در ورودي خارج شم که يهو باز سرم گیج رفت و بدنم سست شد
داشتم مي افتادم که شیدا يه جیغ زد و بهزاد دو طرف منو گرفت
بهزاد : چي شد ترلان ؟
همونطور که شقیقه هام رو فشار میدادم گفتم " نمیدونم فکر کنم سرم گیج رفت
ماهان : حالا چیکار کنیم ؟
- شما ها بريد منم میرم استراحت کنم
شیدا : اينطوري که نمیشه
- چرا اخه ... خوب شما ها بريد منم مي رم يه ذره بخوابم امشب رو هم که بايد تا نصف شب بیدار
باشیم واسه سال تحوبلي
شیدا : ولي ...
بهزاد : شیدا چقدر حرف میزني خودش نمي خواد ديگه ... حالا هم بیا بريم
مسخره بیشعور ايکبیري .... حالا من يه چي گفتم تو چرا جدي گرفتي
شیدا : وا باز اين با سگا سر کار داشته
- شیدا ؟
شیدا : هوم ؟
- اصلا واسه حال گرفتن اينم شده منم میام حالا کجا مي خواي برين ؟
شیدا : نمي دونم به نظر من که بريم سینما ؟
- سینما ؟
ماهان : د بیا ديگه شیدا
شیدا : اومدم ديگه اه ... ببخشید ترلان جان هنوز با يه سري چیزا اشنايي نداري ... خوب فیلم
هايي رو که جديد مي سازن رو اول تو يه سینما اکران مي کنن
و بعد که فروششون رو کردن میارن کلوپ ... فهمیدي؟
سرم رو خواروندم و گفتم : تا يه حدي ... حالا چه فیلمي الان هست
شیدا با خوشحالي توام گفت : ...
بهزاد به زور حرف شیدا رو قبول کرد و ما رو برد سینما ...
وسط هاي فیلم بود که دبدم از 6جاي چشمم داره اشک میاد
romangram.com | @romangram_com