#من_،_قربانی_یک_انتقام_پارت_35

بعد خواست بیاد سمت من که بهزاد بلند گفت : جلو نیايد

و روش رو کرد سمت من و گفت : مي توني راه بیاي

با حرص نگاش کردم و گفتم : خودتون چي فکر مي کنید ؟

بهزاد : خیله خوب دستت رو بده من تا بیارمت اينور ... ماهان وسايل منو از ماشین بیار

با هزار بدبختي به اتاق بردتم و پام رو پانسمان کرد

بعدش هم بهار جون واسم اب پرتغال اورد که بخورم و مثلا جون بگیرم يه کم !

شیدا هم که مثل پروانه دورم مي چرخید و مدام به خودشو بهزاد فحش مي داد

کار منم شده بود خنديدن بهش

غروب که شد فرهاد خان گفت : دوستان پیر من دارم مي رم لب دريا شما نمیاين ؟

ماهان تا اومد حرف بزنه دوباره فرهاد خان گفت : البته منطورم بیشتر به جوونا بود از شما پیرا

هیچي توقعي نمیشه داشت

بعد هم اول علي اقا بلند شد پشت سرش هم بهار جون و بعد مريم جون

ماهان هم بلند شد بره که شیدا گفت : پس منم پیش ترلان مي مونم نمیشه که تنها بمونه

بهزاد : نمي خواد من میمونم اخه خودم يه سري پرونده دارم که بايد تکمیل کنم

شیدا : پرونده ؟

بهزاد : ها ؟ ... اها اها ... اره پرونده هاي پزشکیه

دستپاچگي رو خیلي راحت میشد تو چشماش و لجن و طرز حرف زدنش ديد

شیدا شونه اي بالا انداخت و گفت پس فعلا و بعد همراه ماهان شد

بعد از رفتن اونا بهزاد بلند شد رفت تو اتاقش منم بي توجه به حضورش تلويزيون رو روشن کردم

و به فیلم ديدن مشغول شدم

5دقیقه نشد که بهزاد با چند تا پوشه برگشت راستش خیلي کنجکاو بودم که ببینم چیه

ولي چیکار کنم که غرورم اجازه نمیداد که برم جلو

يه يکساعتي به همین منوال گذشت که بهزاد پوشش رو جمع کرد و روي مبل دراز کشید

عجب رويي دارن ملت والله

روم رو طرف بهزاد کردم و گفتم : من حوصلم سر رفت

بهزاد : سلامتي

- اااا يعني چه ؟ مثلا موندي خونه که من حوصلم سر نره

بهزاد : اي بابا عجب گیري کرديما ... خوب بفرمايید بنده چیکار کنم

- نمیدونم تو مثلا پزشک اين مملکتي

بهزاد : يعني هر کي پزشکه میدتونه سرگرمي جور کنه

romangram.com | @romangram_com