#من_،_قربانی_یک_انتقام_پارت_33
ذره با دقت تر و محتاط تر عمل کنم ... بهزاد و ماهان خیلي مشکوک میزنن
وقتي از خواب بیدار شدم ديدم شیدا خوابیده ... اروم و بي سر و صدا بلند شدم و رفتم پايین که
ديدم ساعت تازه 7صبحه ... خدا رحم کرده که ديشب دير خوابیدم ... فکر کنم به خاطر اينه که
از تهران تا چالوس خواب بودم
خیلي دلم مي خواست که برم زودتر جنگلي رو که اون نزديکي ها بود ببینم ولي گذاشتم باشه تا با
شیدا برم اخه من که بلد نیستم يه وقع گم مي شم
بلند شدم و رفتم اشپزخونه ... مونده بودم که صبحونه درست کنم يا نه ... اگه مثل اون سري بشه
چي ؟
واي يعني چي کار کنم ...؟؟؟
اصلا فقط واسه اين که روي بهزاد رو هم کم کنم امروز من صبحانه رو اماده مي کنم
مثل اين که خانم سرايدارشون هم نیومده بود ... گلنار خانم زن مش حسن بود که با هم از اين
خونه مراقبت مي کردن ... گلنار خانم هم کاراي اشپزي رو به عهده داشت
ديدم خیلي زمان مناسبیه واسه کم کردن روي بهزاد پس دست به کار شدم
از بس اين چند روز موقع صبحانه درست کردن دست مريم جونو ديده بودم ديگه کاراش رو از بر
شده بودم
چايي رو دم دادم و و نونا رو توي توستر داغ کردم
3تا کاسه عسل ريختم و سه تا کاسه خامه ... دو تا کره هم باز کردم ... دوتا پیش دستي هم پنیر
گذاشتم و بعد تصمیم گرفتم که بازم نیمرو درست کنم
خدا رو شکر اين سري فهمیدم که نمک نبايد خیلي ريخت ... 6تا هم تخم مرغ زدم و همه رو
روي میز چیدم
به به عجب سفره اي هم چیدم بايد انگشتاشونو همراه صبحانشون بخورن ...
خدايا يعني اين بهزاد ضايه شه من خوشحال بشم
اولین نفرايي که بیدار شدن مريم جون و بهار جون بودن که کلي از من تعريف کردن بعد هم که
فرهاد خان و علي اقا يا همون شوهر بهار جون بودند که بازم از صبحانم تعريف کردند
در اخر شیدا و ماهان و بهزاد اومدن سر میز
همه نشسته بوديم و مشغول صبحونه خوردن بوديم
تنها کاري که مي تونستم بکنم اين بود که رفتار بهزاد رو زير نظر داشته باشم
اخي بیچاره جقدر گرسنش هم بوده
من دقیقا روبه روش نشسته بودم همزمان که چايي رو برد سمت دهنش گفت : به به چه کرده اين
گلنار خانم
romangram.com | @romangram_com