#من_،_قربانی_یک_انتقام_پارت_32


درب تراس رو باز کردم که خیر سرم يه ذره هواي بهاري بیاد تو مثلا نزديک بهاريم ديگه که يه

صداهايي شنیدم

دقت کردم که ديدم صداي گفتو گوي بهزاد و ماهانه ...

ماهان : بهزاد تو ديگه داري زياده روي مي کني

بهزاد : مي گي چي کار کنم

ماهان : ول کن اين بیچاره رو ... حداقل بذار تعطیلات بهش خوش بگذره

بهزاد : میدوني به چي فکر مي کنم ؟

ماهان : به چي ؟

بهزاد : به ... به ... اصلا ولش کن من بايد مطمئن شم

ماهان : واي بهزاد مي گي يا نه ؟

بهزاد : مي گم مي گم مطمئن باش ولي به موقعش ... اصلا اين ول کن ... اين يکي رو چي کار

کنیم

ماهان : خودمم موندم جي جوري جیم شیم ؟

بهزاد : میدوني دارم حس مي کنم که دارم ديوونه مي شم

ماهان : داري زيادي به خودت فشار وارد مي کني ... بهزاد اون خواهر منم هست

بهزاد : تو که میدوني من چه قدر دوستش داشتم

ماهان : مي دونم تو تنها کسي بودي که هیچ وقت از کنارش جم نمي خوردي

بهزاد : ولي الان ...

ماهان : کافیه ديگه بهزاد ... داري خیلي به خودت فشار میاري بهتره بريم بخوابیم

بهزاد : اما ...

ماهان : بهـــــــــــــــــــــــ ــــــــــزاد

بهزاد : باشه بابا چرا میزني بريم بخوابیم

اين حرف بهزاد مصادف شد با خاموش شدن چراغ اتاقشون

خداي من يعني داشتند در مورد چي حرف مي زدند ؟ ... ماهان گفت اون خواهر اونم هست يعني

اون يه خواهر داره پس کوش من چرا نمي بینمش

اصلا اينا واسه چي مي خوان جیم شن

بهزاد چي مي خواست بگه که نگفت

واي خدايا فکر کنم منم دارم ديوونه مي شم

ديشب از بس فکر کرده بودم دير خوايم برد امروز صبح هم زود بیدار شدم ... تصمیم گرفتم يه


romangram.com | @romangram_com