#من_،_قربانی_یک_انتقام_پارت_28


اين دو سه روز اخر هم مدام بهم مي رسه نمیدونم چرا ؟ ... ولي نمي تونم به اين رفتاراش اعتماد

کنم

همش حس مي کنم يه چیزي شده ... يه کاسه اي زير نیم کاسه هست ... وگرنه چطور اون ...

بهزاد صفوي ... به من که تو چشمم ادم هم محسوب نمیشم اينقدر لطف و توجه داره ... الله اعلم

امروز سه شنبه بود و پس فردا عیده و قراره امشب همراه خواهر مريم جون يعني بهار خانم اينا

بريم به ويلاشون تو رامسر

من که خیلي ذوق دارم چون واسه اولین بار مي تونم دريا رو ببینم و فکر کنم اين بهترين عیدي

براي منه

و البته يه خوبي ديگه هم اينه که مامان و باباي شیدا مي خوان برن مالزي و واسه همین شیدا هم

با ما میاد اينطوري ديگه من تنها نیستم

ساکم رو بستم و يه تونیک قرمز با شلوار لوله تفنگي مشکي پوشیدم و شال مشکي سر کردم

درست سر ساعت حاضر شدم ... قراره ساعت 7غروب يعني يه ربع ديگه حرکت کنیم

قرارشده ماهان بره دنبال شیدا و اونو هم بیاره اينجا

ساکم رو برداشتم و رفتم پايین

با رسیدن شیدا و ماهان قصد رفتن کرديم

مريم جون و فرهاد خان تو ماشین بهار خانم اينا نشستن و ما مثلا جون ها هم تو ماشین بهزاد ...

ماهان هم که ماشینش رو که کمري بود رو تو پارکینگ خونه ي مريم جون اينا گذاشت

من و شیدا پشت نشستیم و ماهان هم جلو

ماهان مدام سر به سر بهزاد مي ذاشت و بهزاد هم که مدام با شیدا بحث مي کرد

منم که سعي مي کردم توي حرفاشون شرکت نکنم چون مي ترسیدم يه چیزي بگم و بهزاد از

اون بر علیه خودم استفاده کنه

چون صبح زود بیدار شده بودم و عصر هم نخوابیدم ترجیح دادم بخوابم

توي خواب ناز به سر مي بردم که يکدفعه صداي انفجار اومد ...

با شنیدن صداي انفجار جیغي زدم و از خواب پريدم

ديدم دور تا دور محوطه دوده و چند جا هم اتیش روشنه

خداي من يعني چي میتونه باشه

از ماشین پیاده شدم دنبال يه راه فراري براي در رفتن از اين محوطه خفقان اور بودم

بالاخره گوشه ي پارک يه جا رو پیدا کردم

مثل اينکه ماشین درست وسط پارک رو قسمت اسفالتش پارک شده بود


romangram.com | @romangram_com