#من_،_قربانی_یک_انتقام_پارت_26


بهزاد با داد : خوب منتظرم

با حالتي گنگ نگاهش کردم

پوزخندي زد و گفت : فکر نمي کني که بايد يه چیزايي رو توضیح بدي

چرا من تو زندگیم همش بايد توضیح بدم ؟ پس کي بايد به من توضیح بده ؟

نمیدونم اين شهامت رو از کجا به دست اوردم و تقريبا با صداي استواري گفتم : مثلا ؟

بهزاد : نمیدونم خودت چي فکر مي کني ؟

شیدا به نشانه ي اعتراض گفت : بهـــــــــــــــــــــــ ـــــــــزاد

بهزاد : میشه تو هیچي نگي

شیدا : ولي ...

بهزاد دستش رو به نشانه ي سکوت بالا اورد و گفت : گفتم که منتظرم

به همون سرعت که اون شهامت رو به دست اوردم به همون سرعت هم از دستش دادم و گفتم :

در ... در مورد چي ؟

بهزاد : مي توني با اون پسرا شروع کني ... میشه بگي بهشون چي گفتي ؟

- خوب ... خوب ... راستش ... من که از سرويس بهداشتي اومدم بیرون يکیشون گفت : عجب

تیکه اي

منم فکر کردم که حتما لباسم کثیفه يا مشکلي داره براي همین ازشون پرسیدم که مشکلي پیش

اومده اونا هم گفتن .... گفتن ... نمیدونم چي گفتن ...

شیدا : ترلان جان اروم باش ... بهزاد میشه تمومش کني

بهزاد : ترلان يا تو نمي فهمي يا خودت رو به نفهمي میزني .... میشه بگي که چرا منو به سرغت از

رستوران خارج کردي ؟

با دادايي که بهزاد سرم زده بود از شدت ترس بغض کرده بودم و با شنیدن سوالش محکم سرم

رو بالا کردم جوري که گردنم صدا داد

- خوب ... خوب ... راستش ... اممم

شیدا : بهزاد میشه تمومش کني ؟

بهزاد : ولي اون بايد توضیح بده ... نمیشه که ... من مثل پدر و مادرم ساده نیستم که بي دلیل يه

ادمي رو که نمیشناسم پناه بدم ... کي میدونه که اون کیه ؟ ها ؟ ... شايد يه کلاه يردار ... شايد يه

قاتل ... شايد هم يه هر...

با صداي جیغ شیدا بهزاد ادامه ي حرفشو خورد

شیدا : بسه ديگه بهزاد ... هي اين بیچاره هیچي بهت نمي گه تو هي ادامه مي دي ... بسه ديگه


romangram.com | @romangram_com