#من_،_قربانی_یک_انتقام_پارت_20


اروم طوري که نشنوه گفتم : برو بابا

و بعد رفتم تا غذام رو بخورم

به به عجب غذايي ... يه لقمه واسه خودم گرفتم و خوردن همانا و ...

[واي واي بلا به دور

ابروي هر چي زن کدبانو رو بردم

يعنب اخرشم من ... حالا میفهمم اون بیچاره چي مي گفته

يعني اينقدر شور بود که نگو

من يه چیزي مي گم شما يه چیزي مي شنويد

کل غذا رو تو سط اشغال خالي کردم و ظرفا رو شستم

خب الان براي ناهار چي خاکي تو سرم بريزم

اصلا کي گفت که مريم جون و فرهاد خان برن بیرون ... شايد پسرشون بخواد يه بلايي سرم بیاره

خاک بر سرت اون که به خونت تشسنست

شیطانه ديگه خبر نمي کنه

ترلان فکر کنم شوري بیش از حد رو مغزت تاثیر گذاشته

وژدان جان خفه میشي يا ببندمت

من و باش که فکر کیم

اصلا من نخوام فکر من باشي بايد کیو ببینم

ايـــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــش

برو بابا

با خودم گفتم بذار برم بیرون شايد منو ببینه بفهمه کوفتم بلد نیستم پاشه بره يه چیزي بخره

واسه ناهار

واسه همین قیافم رو شبیه مظلوما کردم و رفتم جلوش روي مبل نشستم

بهزاد يه چیزي گفت ولي من چون توي خودم بودم نفهمیدم واسه همین گفتم : بله ؟

بهزاد : عرض کردم من از جونم سیر نشدم توي کشوي میز يه کتاب اشپزي هست برو از رو اون

ناهار درست کن

واي حالا من که خوندن بلد نیستم

با خودم گفتم به جهنم ديگه يه کاريش مي کنم ... حداقلش اينه که يه عکس توش داره ديگه

رفتم کتاب رو اوردم و دادم به خودش غذا رو انتخاب کنه که بعدا باز ايراد نگیره

يه صفحه رو اورد و گفت : اينو درست کن فکر کنم مواد مودر نیازش رو هم تو خونه داريم


romangram.com | @romangram_com