#من_،_قربانی_یک_انتقام_پارت_19

صورت من توقعشو داشتم !

بهزاد شروع کرد به خوردن

داشتم چايي مي ريختم که ديدم بهزاد بدو دويد سمت دستشويي ... من موندم که فرهاد خان چرا

اول پسر خودش رو که مشکل رواني داره درمان نمي کنه بعد بره سراغ ديگران

بیخیال شونه اي بالا انداختم

همین حین تلفن زنگ خورد

- بله

مريم جون : سلام ترلان جان خوبي عزيزم

- ممنون مرسي ... شما خوبید ؟

مريم : الحمدلله ... عزيزم حال بهزاد چه طوره ؟

نگام به بهزاد افتاد که تازه از دستشويي اومد بیرون

- خوبن ... سلام دارن ... راستي چي شد که ديشب نیومديد

مريم : اتفاقا واسه همین زنگ زدم ... ببخشید تنهات گذاشتم ولي دوست فرهاد اصرار کرد که

بمونیم ماهم مونديم امشب بر مي گرديم

- ا ... پس راحت باشید ... نگران چیزي نباشي

مريم جون : ممنون عزيزم کاري نداري

- نه قربان شما ... سلام برسونید

مريم : پس خدافظ

- خدانگهدار شما

گوشي رو قطع کردم و خواستم برم صبحانم رو بخورم که با صداي بهزاد سرجام ايستادم

بهزاد : در عمرت چند بار اشپزي کردي ؟

- اولین بارم بود چه طور ؟

بهزاد : خودت خورديش ؟

- نه چطور مگه ؟

بهزاد : چقدر نمک ريختي

خیلي ريلکس گفتم : 0تا قاشق چايي خوري

بلند گفت : چــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــي؟

- مي شه بگید قضیه چیه

زير لب گفت : تو ديگه کي هستي .

و بعد بلند گفت : مشکلي نیست فقط توصیه مي کنم که نخوريش

romangram.com | @romangram_com