#من_،_قربانی_یک_انتقام_پارت_15
خداحافظي کرديم و رفتیم سر کوچه اژانس گرفتیم و رفتیم خونشون با خونهي مريم جون اينا 02
دقیقه فاصله داشت و اين نشون دهنده ي اينه که اوناهم مثل اينا وضع مالي خوبي دارن ...
***
حالم داره از دست اين بو بهم مي خوره ... اول که وارد شديم خیلي دوست داشتم لباسم رو عوض
کنم ولي بعد با ديدن جو و اين که چه جوري دخترا و پسرا تو هم مي لولیدن به خودم چنین اجازه
اي رو ندادم که لباسم رو عوض کنم
- شیدا بیا بريم
شیدا : راستش منم يه ذره مي ترسم ولي چون امکان لو رفتنشون هست در را رو قفل کردن
- حالا چه خاکي تو سرمون بريزيم
شیدا : بیا ببینیم در ديگه اي نداره
- بريم
واي خداي من اينجا جشن تولده يا خونه ي فساد
در هیچ اتاقي رو نمي تونستیم باز کنیم اينقدر که وضیعت افتضاح بودش
که رسیديم به اخرين اتاق
خدا رو شکر اخرين اتاق خالي بود
شیدا : ترلان فقط يه راه میمونه
- چه راهي ؟
رد نگاشون دنبال کردم که رسیدم به ...
- نمي خواي بگي که بايد از پنجره بريم بیرون
شیدا : فقط دعا کن که باز باشه
- نه شیدا من که نیستم
خواستم برم که با ديدن کسي که جلوم بود دوباره برگشتم تو در رو بستم
خداي من نازنین اينجا چي کار مي کرد ... بدترين چیز ممکن اين بود که اون منو ببینه ... اي خدا
چرا من هیچ وقت شانس نداشتم ...
شیدا : چي شد ... چرا برگشتي پس ؟
- زود باش ببین بازه يا نه ؟
شیدا : مشکوک میزنیا
- ببین شیدا جان بذار بريم بیرون من واست توضیح میدم
شیدا رفت جلو و بعد از اينکه مطمئن شد پنجره بازه منم صدا کرد
با اين که سخت بودم ولي پريديم پايین البته از شانس خوبمون خونه هم کف بود ولي از اونجايي
romangram.com | @romangram_com