#من_،_قربانی_یک_انتقام_پارت_107
يه ابروم رو دادم بالا و گفتم : چشمم روشن ! نکنه میخواي بگي قراره به زودي خاله بشم ؟
شیدا قاشقي که دستش بود و سمتم پرت کرد گفت : خیلي بي حیايي !
شونه اي بالا انداختم و در جوابش گفتم : به من چه ! خودت مي گي با ماهان يه جا خوابیدين
شیدا : دو دقیقه دندون به جیگر بگیر بذار حرفم رو بزنم ... گفتم با ماهان تو يه اتاق خوابیدم
نگفتم کنارش خوابیدم که ! اون رو کاناپه خوابید و من رو تخت ... بیچاره کمرش درد گرفت ...
موشکافانه نگاهي بهش انداختم و گفتم : خب چرا نیومد تو پذيرايي بخوابه يا نرفت پیش بهزاد ؟
شیدا : بهزاد که متنفره کسیو به اتاق خودش راه بده ... خب واسه اين نرفت بیرون بخوابه که ...
چون ... چون .... اه خب من چه میدونم
- نکنه يه خبرايیه !
شیدا : برو بابا ! مثلا چه خبرايي ؟
- چه میدونم ! يارو و فراق و دوري و عشق و تنهايي و دلبستگیو کنترل نکردن و ....
شیدا : بسه بسه بابا ! ولت کنم تا فردا ادامه میدي ... ماهان هیچ علاقه اي به من نداره !
خب زدم تو هدف اين يعني اين که خودش به ماهان علاقه منده !
- ماهان علاقه نداشته باشه ! تو چي ؟
شیدا يکمي هول شد و گفت : چي ؟ ... من ؟ .... نه چرا بايد داشته باشم ؟
لقمه اي که تو دهنم بود رو قورت دادم و گفتم : چه میدونم ؟ از من مي پرسي ؟ بايد به دلت رجوع
کني فرزندم
شیدا : نچ نچ ! میگن به بچه هاي اين دوره و زمونه نبايد رو داد همینه ديگه !
- برو بابا همش دو سه سال ازم بزرگتري ... ولي من واقعا نگرانم !
شیدا : نمیخواد نگران من باشي ... گفتم که ماهان هیچ علاقه اي به من نداره !
همینطور که اخرين قلپ چايیم رو میخوردم از جام بلند شدم و همزمان که از اشپزخونه خارج
میشدم گفتم : برو بابا کي نگران تو بود من نگران اون بدبختم که ممکنه از دست تو امنیت نداشته
باشه !
شیدا : لا اله الا الله
شیدا سمتم خیز برداشت که من با دو خودم رو به سالن رسوندم ....
ماهان : باز چه اتیشي سوزوندي ترلان ؟
- کي ؟ من ؟ من که کاري نکردم !
ماهان : اره تو گفتي و منم باور کردم !
فرزاد : مثل اينکه شما زدين رو دست شیدا !
لبخندي زدم و گفتم : اختیار داريد ! ايشون هنوزم استاد ما هستن !
romangram.com | @romangram_com