#من_،_قربانی_یک_انتقام_پارت_105

بالاخره شکم درد امانم رو بريد و نتونستم صبر کنم و مجبورا من پیش قدم شدم ...

- ببخشید ...

غريبه که تازه به خودش اومده بود از در بیرون اومد و من بدون اين که فرصتي براي حرف زدن

بهش بدم با دو وارد دستشويي شدم ...

دست و صورتم رو شستم و از اينه نگاهي به خودم انداختم ... قیافم طوري شده بود که يه ان با

خودم گفتم يعني اين يارو با ديدن من وحشت نکرد ؟ خودم از ديدن خودم جا خوردم ! با اون

چشماي پف کرده و موهاي در هم گره خورده ام ! نگاهي به لباسم انداختم که تازه به عمق فاجعه

پي بردم ... هر چند پیراهنم تا روي زانوم بود استینش حلقه اي ولي يقه ي بازي داشت ... من

دوست نداشتم که جلوي ماهان و بهزاد چنین لباس هايي بپوشم و تنها به بلوز و شلوار پوشیدن

بسنده مي کردم اما امروز اينطور با اين قیافه و سر و وضع جلو يه غريبه که هنوز دلیل حضورش رو

تو اين خونه نمي دونستم ظاهر شده بودم ...

در رو به ارومي باز کردم که کسي متوجه من نشه ... از اينجا خیلي به سالن ديد نداشتم ولي ممکن

بود از صداي در کسي متوجه من بشه ... در رو به ارومي بستم و به دو سمت بالا حرکت کردم ...

يادم باشه به بهزاد در مورد قطعي اب بالا بگم ...

لباسم رو با يه بلوز استین بلند که بین ابي و فیروزه اي بود و تقريبا همرنگ چشمام بود و يه شلورا

جین ابي عوض کرد ... موهام رو بالاي سرم با گیره جمع کردم و يه کرم صرفا براي پوشوندن پف

هاي صورتم زدم ... نگاهي به خودم تو اينه کردم و با لبخندي که نشان دهنده ي رضايتم از خودم

بود

ترجبح میدادم اول نگاهي به سالن بندازم بعد برم اما همین که به سالن رسیدم شیدا منو ديد با

اون جیغ همیشگیش گفت : جه عجب ترلان خانوم بالاخره رخصت دادن از تخت خواب دل بکنن

؟!

مطمئنم اگه ديشب در اتاق رو قفل نمي کردم خیلي زيبا تر از اون حالتي که از خواب بیدار شدم

توسط شیدا بیدار میشدم !

ناچارا قبل از نگاه کردن به جمع حاضر جلوشون اومدم سلام کردم ... نگاهي به حاضرين انداختم

... فرزاد با متانت خاصي که تو رفتارش هم نشون میداد جواب سلامم رو داد بهزاد هم يه سلامي

زير لبي بهم کرد که نمي کرد سنگین تر بود ... فرناز هم مثل چسب به بهزاد چسبیده بود و اصلا

سلام منو به روي خودش نیاورد ... خب اين نشان دهنده ي اين بود که احساسمون بهم دو طرفه

است و جفتمون عاشق چشم و ابروي همیم !!! و در اخر نگاهم به غريبه ي تازه وارد افتاد ...

ماهان : علیک سلام ترلان خانوم ... ساعت خواب ! معرفي مي کنم ...

دستشو سمت غريبه گرفت و ادامه داد : ايشون امیرعلي فراهاني پسر شريک ، همکار ، و البته

romangram.com | @romangram_com