#من_،_قربانی_یک_انتقام_پارت_102
نذاشت بخوريم !
شیدا طبق معمول يه جیغ بنفش کشید و گفت : چــــــــــي ؟ من ؟ مي خواستن بعضیا با اون
صداي نکرشون تو گوش يه ادم خوابیده جیغ نکشن !
- بعضیا مي خواستن اون ادم خوابیده رو از خواب بیدار کنن ... نا سلامتي لنگ ظهر بود !
شیدا : بعضیا دچار اختلالاته زماني شدن ! فرق بین هفت صبح و لنگ ظهر رو نیمدونن !
اومدم جوابش رو بدم !
که بهزاد يه سیني که محتوياتش کره و مربا و عسل و دو تا لیوان نسکافه بود رو روي میز عسلي
گذاشت و گفت : دوستانِِ بعضیا ! بهتره يه چیز بخوريد که پس نیوفتید ! قرار نیست سوءتغذيه
داري کنیم !
شیدا بالشتک روي مبل رو برداشت و سمت بهزاد پرت کرد و همزمان گفت : خیلي لوسي !
بهزاد هم بالشتک رو روي هوا گرفت و در جواب گفت : نه به لوسیه تو !!
نمیدوسنتم بايد اين بهزادي که روبه روم بود و با شیدا سر به سر هم میذاشتن رو باور کنم يا اون
بهزادي رو که ديشب با نگاه موشکافانش و سوالاتش زير سوالم برده بود ! شايد هم بهتر بود اول
از همه خودم رو باور کنم ...
سرم رو تکون دادم که از افکار اشفته ام رهايي پیدا کنم ... شروع کردم به صبحونه خوردن ...
سومین لقمه رو نخورده بودم که صداي موبايل بهزاد در اومد
ماهان با لحن مزحکي گفت : يعني کي مي تونه باشه !!!
بهزاد يکي زد پس گردنش و در جواب گفت : اقا لولوِ ! اومده توي خرس گنده رو با خودش ببره و
بخوره !
همزمان سمت اينه رفت تا موبايلش رو بگیره
ماهان :واي نه ! اقا لولوِ من لاغر مردني ام ! بیا اين بهزاد غول تشن رو بخور ..
بهزاد همونطور که تماسش رو برقرار مي کرد صندلش رو از پاش در اورد و سمت ماهان پرتاب
کرد که ماهان جاخالي داد و صندل هم خورد به گلدوني که پشت ماهان بود و افتاد شکست ...
بهزاد : سلام باباجان ...
... -
بهزاد : نه خونه نیستیم چطور مگه ؟
...-
بهزاد : بله ماهانم اينجاست ... نیمدونم چرا جواب نداده ... اتفاقي افتاده ؟
با شنیدن لحن جدي بهزاد ته دلم يه دلهره ي عجیبي افتاد ...
romangram.com | @romangram_com