#من_به_عشق_و_جزا_محکومم_پارت_98

- نه. من گشنه‌مه.

وای که چه لبخند جان‌نثاری به روم زد، من کجا باید برای پیش‌مرگش شدن نام‌نویسی کنم؟

- ای شکمو، من خوابم میاد و دیگه این‌که...

به خودم قفلش زدم اون هم با دست‌هام. قفل شده در آغوش هم، سمت میز دو نفره‌مون هدایتش کردم با فشار آرومی به سر شونه‌اش بالاجبار نشست.

- غذا بخور جون بگیری بعد تا هر ساعتی دوست داشتی بخواب، نمی‌خوام نگران خورد و خوراکت باشم.

چند وقتی می‌شد من این زنانه‌هام رو فراموش کرده بود؟ از وقتی مامانم تنهام گذاشت؟ از وقتی غیبت‌های علی زیاد و زیادتر شد؟ کاش جوابی براش داشتم. دست‌هام رو از دورش باز کرد، کمرم رو با شکمش فیکس کرد و من رو مثل کودکان سبک‌وزن روی پاهاش نشوند و من خجالت می‌کشیدم از اضافه وزنم. دست‌هاش من رو به اون قفل زد. چونه‌ش رو روی سر شونه‌م فشار داد، چه درد شیرینی. نفس‌های عمیقش بین موهای شامپو خورده‌م نفس‌گیر بود، چه خوب که ساعاتی پیش حمام کردم.

- بخوریم.

نگاه سنگینش رو سر میز شام حس می‌کردم، عمیق بود، لب‌هاش هیچ حالتی نداشت، فقط داشت نگاه می‌کرد.

- داری لقمه‌هام رو می‌شماری؟

سرفه‌ی مصلحتی کرد. با قاشق بازی می‌کرد که باهاش چشم تو چشم شدم. تو نگاهش چشم و ابرو اومدم، به معنی چی شده؟

خیلی آروم و محتاط پرسید:

- بهتری؟

می‌دونستم اون هم تلاش دوباره‌م برای از سر گرفتن زندگیِ بدون مادرم رو دیده، می‌دونستم خیلی وقت می‌شد شیطنت‌هام رو با به خاک سپردن مامانم چال کردم، صبح بود که نیلوفر این نسخه رو دستم داد.

" خواهر من بلند شو خودت رو جمع و جور کن، علی بنده خدا چه گناهی داره، انگاری مرده، افتادی تو خونه و زندگیش، پاشو ، پاشو خدا رحمت کنه مامانت رو، اون هم راضی نیست زندگیِ خودت رو به لجن بکشی. تا کی می‌خوای ول تو خونه بچرخی؟ کپک نزدی رو تخت؟ یه تکونی به خودت بده، بلند شو دستی به سر و صورتت بکش، وقت کردی یه دستی هم به خونه بکش، حاضر شو، خدا رو چه دیدی شاید شوهرت اومد "

romangram.com | @romangram_com