#من_به_عشق_و_جزا_محکومم_پارت_93


با رفتن مادرم خیلی چیزها سرد شد، یکیش تخت من.

دراز کشید، "آخی خدا"ی آرومی گفت، ندیده می‌تونستم بگم داره دست و پاش رو کش میده.

گرمی آرومی که به تنم چسبید مثل هر شب، نفس عمیقی که بین موهام کشید مثل هر شب، بـ ـوسه‌ی آرومی که روی سرشونه‌م زد، درست مثل هرشب.

همیشه این من بودم که برای نزدیک بودنش بهم ضربان تند می‌کردم، اون هیچ‌وقت نشونم نداد من هم می‌تونم رو ضربان قلبش تاثیر بذارم. سنگینی دستش دور شکمم رو دوست دارم، آرامشی داره ستودنی، با وجود همه‌ی سردیِ بین‌مون دلخوش بودم به همین شب‌ها که بی‌هیچ توقعی کنارم دراز می‌کشید، نوازشم می‌کرد، بـ ـوسه به موهام می‌زد، با موهام بازی بازی می‌کرد تا شاید غم بی‌مادری بذاره بخوابم. ساعت‌ها برام حرف بزنه تا شاید من شروع کنم به گفتن، گفتن هر چیزی که رو قلبم سنگینی می‌کرد. چرا امشب حال و هواش با شب‌های دیگه فرق داشت؟

- یلدا؟ نمی‌خوای باهام حرف بزنی؟ می‌دونم بیداری‌ها؟ نگفتم نمی‌تونی من رو گول بزنی؟ من که گفتم...

خیلی سریع و بی‌مقدمه تو بغلش چرخ خوردم، حرفش رو ‌خورد. امشب شب آخره.

- اگه صد بار دیگه هم بگی منِ نفهم درک نمی‌کنم. پس هر شب هر شب دم گوشم نگو چرا مجبور شدم مامانم رو تنها خاک کنم. گفتم این‌ها برای من دلیل نمی‌...

من رو با بـ ـوسه‌ی محکمش خفه کرد؛ ولی من با این چیزها آروم نمی‌شدم، با مشت تو سینه‌اش، پسش می‌زد؛ اما مشت من کجا و زور بازوی اون کجا؟ سر عقب کشیدم که با دستش مانع میشه. نه مشت من و نه بـ ـوسه‌ی اون هیچ‌کدوم قصد کوتاه اومدن نداشتیم، دقایقی بعد بود که کم‌آورد، نفس کم آورد.

- یلدا حرف حالیت نمی‌شه‌ها؟

- مگه تو حالیته؟ میگم ولم کن.

سرم رو بین سینه‌اش ‌کشید، نفس کم آوردم، بازوهاش رو به دورم ‌پیچید. تقلا ‌کردم برای دم و بازدم.

- هر چی تو دلته امشب همه رو بهم بگو. می‌دونم مقصرم؛ ولی باور کن چاره هم نداشتم.

بعد از فوت مامانم زیادی راحت اشک می‌ریختم. با بهونه بی‌بهونه، چه‌قدر دل نازک شده بودم. چه‌قدر بی‌مادری قلب رو رنجور می‌کنه.


romangram.com | @romangram_com