#من_به_عشق_و_جزا_محکومم_پارت_86
و صدای کشیدهی محکمی که شک ندارم به صورت شاهد نشست.
حدسم ثابت شد با گفتهی خودش.
- علی آقا با زدن من هیچ چیزی عوض نمیشه. نیلوفر سالهاست در جریانه. من اگه میخواستم پام رو به زندگیت باز کنم دهن باز میکردم از احساسم میگفتم؛ ولی دیدم یلدا چطور عاشقانه به آدم بیلیاقتی مثل تو نگاه میکنه. نمیدونم چرا یلدا جنس نگاه من رو نشناخت؟!
نیلوفر: آقا شاهد تو رو خدا تمومش کنید. بیدار میشه شر میشه، تو رو خدا یه ناراحتی دیگه براش درست نکنید، به خدا قسم چپ و راست گفتم، وقت و بیوقت گفتم، اشاره کردم، با طعنه گفتم، راست و حسینی گفتم؛ ولی حرفش یکی بود " شاهد فقط پسرعمومه "
علی: پسرعمو خدانگهدار.
بغضم ترکید، از حماقتم، از ساده بودنم، از اتفاقاتی که کنارم میافتاد و من به مثال یه کبک سر به زیر برف داشتم.
هجوم یکبارهشون به سمتم صدای مهیبی رو به گوشم رسوند. چشم باز کردم وقتی به دوش کشیدن این همه حقیقت برام سنگین شد، حالا که بیمادر شده بودم، حالا که هیچ دلخوشی نداشتم. نگاه هر سه نفرشون نگران بود، پر از سوال بود.
و من، تنها هق میزدم، از بغض. چرا از اشک سیر نمیشدم؟ نگاه اخمآلودم به علی بود، مردی که غیبتهاش داشت چوب خط نبودش رو پر میکرد، اونی که راست و حسینی نمیگفت کیه؟ چیکار میکنه؟!
نیلوفر: چته قربونت برم؟ خوبی؟ جاییت درد نداره؟ خواب دیدی؟
چه دروغ به جایی. کاش همینجور که گوشم رو به حرفای نیلو داده بودم میتونستم نگاهم رو هم بهش بدم؛ اما نگاه غضبناکم رو نمیتونستم از رو نگاهِ نگران علی بردارم. با همهی سنگینیم سعی کردم بشینم.
- دخترعمو حالت خوبه؟
بالاخره نگاهم دل کند از مردی که داشت از بودنِ مردِ کنارِ دستش کلافه میشد. نگاهش کردم به وسعت تمام سالهایی که دوستم داشت و من بیخبر بودم، به وسعت سالهایی که با هم بزرگ شدیم، بچگی کردیم، گفتیم، خندیدیم.
سرخی گونهی سمت راستش تو چشم میزد. چهقدر به خودم فشار آوردم تا بتونم خفه و آروم بگم:
- صورتت چی شده؟
romangram.com | @romangram_com