#من_به_عشق_و_جزا_محکومم_پارت_85
- علیآقا شما بفرمایید خونه استراحت کنید، من حواسم به یلدا هست.
شاهد: نیلوفر خانوم مزاحم شما نمیشیم، من هستم.
صدای کلافه و اوج گرفتهی علی رو شنیدم.
- شما کی باشی که بمونی؟ منِ به این گندگی رو اینجا نمیبینی؟ کی میخوای پات رو از زندگی من بکشی بیرون؟
- دقیقا پای من کجای زندگیِ توئه؟
- خواب دیدی خیره، فکر کردی خبر ندارم به یلدا علاقه داشتی؟ خودتی که فکر میکنی به اجبار مهسا رو گرفتی. باز هم بگم؟
- دخترعمومه، البته که دوستش دارم.
- همه دخترعموشون رو عاشقانه دوست دارن؟ همه برای ازدواج دخترعموشون مست و پاتیل میشن؟ همه بهخاطر ازدواج دخترعموشون مادرشون رو مقصر میکنن تا تو خونه داد و بیداد راه بندازن؟
نیلوفر میون بحثشون اومد.
- اِوا آقایون! این چه بحثیه بالای سر مریض؟ بیدار میشهها.
وای بر من، وای بر من. بله که بیدار شدم، اون هم از چه خواب غفلتی، پس درد علی این بود؟ پروندهی اون رو هم بیرون کشیده بود؟
خواب غفلت چه خواب شیرین و پرآرامشی بود، کاش هیچوقت بیدار نمیشدم.
شاهد: شما هنوز وجود خارجی نداشتی که من همه چیزم رو به یلدا دادم، دلم، روحم، احساسم...
romangram.com | @romangram_com