#من_به_عشق_و_جزا_محکومم_پارت_83
- شاهد خودم میرم.
من صدام رو از دست دادم درست دقایقی که داشتم برای غربت مادرم در خاک ضجه میزدم. چیزی به گوشش مخابره نشد و من مجبور شدم دستش رو پس بزنم. متعجب نگاهم کرد و من تنها سر تکون دادم تا شاید بفهمه نامزدش با قلب سنگین داره نگاهش میکنه. آخ از ازدواج عقب افتادهشون به سبب فوت مامانم.
ول کردنم همانا و با سر و صورت زمین خوردنم همان. جویباری کوچک از خون روی صورتم راه باز کرد. هول و هراس نیلوفر و زنعمو که شتابزده سمتم میدویدن در ازای از دست دادن مادرم، برای این خوندماغ شدن زیادی بود. بابا رضا وحیدر بودن که هر چی دستمال تو جیب و شلوارشون داشتن به بینی دردناکم چسبوندن.
- باباجان میخوای من کمکت کنم؟
وای از بیمادری، امان از دردِ بیپدری. بابارضا هم فهمید تو دلم چه خبره؟ فهمیده بود در به در به دنبال یه تکیه گاهم؟
- نه باباجون، خودم میام.
و باز جملهی من و نشنیده شدن صدام.
- آقارضا این دختر اینقدر ضجه زده صداش در نمیاد، سوال که نداره. بیا، حیدر مادر تو هم بیا.
هر دو مردی که نشونی از مَردم داشتن زیر بغلم رو گرفتن، من رو بالا کشیدن، بابارضا سعی داشت با تکوندن لباسم، کمی از خاک روشون رو کم کنه، حیدر در تلاش بود با بالا نگه داشتن سرم خونریزی رو بند بیاره.
حیدر، کاش کمی بوی داداشش رو میداد، کاش کمی سیمای شیرین شوهرم رو داشت. ترجیح دادم گـ ـناه لمس نامحرم رو برای خودم بخرم تا نگاه سنگین و خشمگین مهسا همپای خستگیم باشه. ببخشید مردانی که مجبور شدید تنِ از همیشه سنگینترم رو از داغ مادرم بکشید. بیهیچ خجالتی خودم رو به دستهای بابا رضا و حیدر سپردم.
کشون کشون هیکل سنگین و پر از خاکم رو به دنبال خودم میکشیدم. کاش جای این همه جمعیتی که پشت سرم از گورستان خارج میشدن تنها یه نفر کنارم و قدم به قدم باهام میاومد. علی، کسی که میتونست برام جای همهی جمعیت پشت سرم باشه. اشک بیصدا از روی صورت کثیف شده به خاک کشیدهم جاری بود. اون صندلهای راحتی توی پام تلو تلو میخوردن، شال مشکی رنگ تا وسط موهای خرمایی رنگم پایین اومده بود، جلوی خون دماغم رو با دستمالی که داخلش چپونده بودم گرفتم. بمیرم برای مادرم که امشب جای خوابش سفت و کثیف، نمدار و پر حشرهست.
بابارضا و حیدر خیلی ناگهانی ایستادن. چرا؟ اونها هم میدونستن چهقدر دشواره ول کردن مامانم میون اون همه خاک؟
نگاهم رو از زمین سردِ گورستان بالا کشیدم، گردنم به شدت دردناک بود... و دیدم مردی سیاهپوش با عجله و بیدقت سمتم میدوید. نخوره زمین؟
romangram.com | @romangram_com