#من_به_عشق_و_جزا_محکومم_پارت_75

باز دست اون و سرِ کشیده به عقب من.

- بذار خودم بزنم.

- اگه می‌خواستی بزنی همون یه ساعت پیش می‌زدی. یه ساعته جلو آینه نشستی.

چونه‌م رو به دست گرفت و محکم جلوی صورتش فیکس کرد. تنها راه نجات من از این اقتدارش اشکی بود که از گوشه‌ی چشمم نیش زد.

- لوس.

دستش رو از چونه‌م برداشت، قد علم کرد پیش روی آینه، بازتاب نورِ آبی شب‌خواب به چهره‌ش شیرین بود.

خیلی یهویی دلم بغلش رو خواست؛ ولی امشب که حرفش رو خورد به همه چی شک کرده بودم. به احساسش، به خواستنش.

چ...چرا... چرا داشت پماد رو به لب خودش می‌کشید؟ چرخید، باز رخ به رخ شدیم. با هر دو دستش صورتم رو قاب گرفت، با حلقه‌ی دو دستم به کمرش تکیه دادم. قاب صورتم رو به صورتش نزدیک کرد.

- این‌جوری دیگه درد نداره. تکون نخور.

بـ ـوسه‌های گرم و آرومش، بـ ـوسه‌های گرم و پی‌درپی‌اش به لبم، پماد رو به تمام زخم‌ها کشید.

صدای بالا رفته‌ی ضربان قلبش رو حس می‌کردم، گرمی وجودش رو لمس می‌کردم، از دست دادن کنترل افکارم شروع شده بود، مگه اسم این‌ها دوست داشتن نیست؟ مگه این اسمش گذشتن از خود نیست.

ثانیه‌ای مکث.

- صورت طرف رو دیدی؟

سر تکون دادم.

romangram.com | @romangram_com