#من_به_عشق_و_جزا_محکومم_پارت_60
چهقدر برای بهتر به یاد موندنم، قشنگ تاریخ تولد خودم و خودش رو یکی کرده بود.
نوک بینیِ گردش رو بوسیدم " مرسی داریم آقا "
مامانم عمل کرد، اون هم به لطف دامادش، دامادی که شد بعضِ پسر.
یه علیجان میگفت و ده تا از دهنش میریخت. علی، یه جانم میگفت و ده تا از دهنش میریخت.
همهچی روی روال خودش بود تا اون روز که داشتم جام رو با زنعمو برای نگهداری از مامان عوض میکردم.
خسته بودم و چشمم از بیخوابی سوز میزد. تلفنِ نیلوفر بود که من رو وسط راهِ اتوبوس نگه داشت.
- جانم نیلو؟
و صدای هق هق گریهاش. قلبم صد تیکهی مساوی و غیر مساوی شد.
- چته نیلو؟
گریه نمیذاشت نفس بکشه چه برسه به جوابِ سوال من.
- نیلو سکتهم دادی، میگم چته؟
- محـ... محمو...
تموم. گرفتم... گرفتم از کجا این آتیش به جونش افتاده.
romangram.com | @romangram_com