#من_به_عشق_و_جزا_محکومم_پارت_59
- اصلا نخواستم، بگیر.
کارت رو تو سینهی محکمش کوبیدم. قهقهه زد.خیلی خوب بلد بود با بچه بازیهای من کنار بیاد.
- دیگه نمیدمتها!
- به درک.
- خب پس فعلا.
اِوا. راستی راستی داره میره؟
- میگم علی؟
- بفرما؟
- فردا میخوام برم برای عمل مامان.
- به سلامتی. انشاءالله که به سلامتی تموم میشه.
- همین.
- پاچه خواری نکن. گفتم ناز نکن که نمیدم.
- هیش بعضی وقتا خیلی خسیس میشی( از ته دل نبودها)... نخند.
سمتم اومد، چشم تو چشم بهم خیره شده بود و من رو بین درِ یخچال و سینهاش گیر انداخت. چشم راستم رو بوسید " بیست و سه" چشم چپم رو بوسید" بیست و هفت."
romangram.com | @romangram_com