#من_به_عشق_و_جزا_محکومم_پارت_51
- زشته زن یه اطلاعاتی باشی؛ ولی از بالا و پایین بودن این درجهها بیخبر باشی.
سر در گوشش برای بهتر شنیدن مابین این بزن و بکوب گفتم:
- آخه تنها کسی که لباس نظامی تنش دیدم شاهد بود، اون هم فقط وقت سربازیش.
- از این پسرعموت خیلی خوشم نمیاد.
- وا! چیکارت داره بدبخت؟ اون که برای خودش یه گوشه نشسته. میگم اینها چرا با لباس رسمی اومدن؟
- یا دارن آماده میشن برای ماموریت یا میخوان بهتر تو خاطر بمونن.
- عجب!
- بریم برای شام؟ گشنهت نیست؟
- طعنه میزنی؟
- طعنه چیه بابا؟ من حرف میزنم تو به خودت میخری.
- خب... خب... به خاطر چاق بودنم هرکی بگه فکر میکنم داره طعنه میزنه.
من رو با دستهای محکمش هدایت کرد سمت آخر باغ و انگشتش رو تو پهلوم چرخوند.
- هی ضایع شدی، من قلقلکی نیستم.
- خب این تازه اولشه. بالاخره یه نقطه ضعف برای اذیت کردنت پیدا میکنم.
romangram.com | @romangram_com